محمد شعبانی، متولد 1350 و اهل بروجرد است. قبل از ورود به دانشگاه زیر نظر پدر ادبیات و شاهنامه را آموخت. پدرش نقال شاهنامه بود و از آن طریق با فرهنگ و تاریخ و اسطورههای ایران آشنا شد.
سال 1374 در رشته مدیریت بیمه وارد دانشگاه تهران شد سپس وارد سازمان تأمین اجتماعی شد و حدود 10 سال در آنجا بود. سپس به دانشگاه برگشت و دوره فوق لیسانس را در رشته منابع انسانی خواند و دوباره به محیط کار برگشت و در سازمان تأمین اجتماعی و همچنین بخش خصوصی مشغول به کار شد سپس برای دوره دکتری در رشته مدیریت بازرگانی گرایش رفتار سازمانی به دانشگاه برگشت و در این مقطع به بررسی موضوع بروکراسی و آفتهای نظام اداری میپردازد.
تعریف شما از کلمه ساختار چیست؟
منظور از ساختار سازمانها است، مثلاً ساختار وزارتخانه و ساختار دولت و شرکت که در رشته مدیریت روی آن کار میشود. کلمه «ساختار» و «سازیدن» ریشه ایرانی دارد و از هماهنگی میآید. ما این کلمه را میتوانیم در واژه ساز پیدا کنیم. در بن ریشه این کلمه هماهنگی و زیبایی نهفته است. اگر ساختار درست باشد هماهنگی و زیبایی جلوه میکند.
کلمهای در مدیریت به عنوان سازمان دهی وجود دارد که برخی با عبارت ساختار دهی از آن یاد میکنند که این دو عبارت در معنی به هم نزدیک هستند. کلمه سازمان دهی یعنی تقسیم کار و هماهنگی.
به نظر شما اگر هماهنگی به وجود نیاید از چه عبارتی باید استفاده کرد؟
بی ساختار یا ساختار پریشان. ساختار نداشتن یا کلپس یا فروریختن
شرایط نظام اداری ایران را کلپس میدانید یا سازمان؟
آنچه که میبینیم نشان میدهد ساختار نظام اداری یا ساختار دولت فرو نریخته است. پس کلپس رخ نداده است. این وضعیت چراییهایی دارد که باید فرو میریخت ولی فرو نریخته، چرا؟ چون هزینه زیادی برای حفظ آن میشود.
از وزارتخانه خاصی اسم نمیبرم ولی میدانم که بسیاری از وزارتخانهها هزینه بالایی برای حفظ خود دارند که چندین برابر هزینههای اهدافشان است.
وزارتخانه تعداد بالایی نیرو و مدیر دارد و هزینه حقوق و... این مجموعه بسیار زیاد است، مثلاً وزارتخانه هزار واحد هزینه دارد در حالیکه خدماتی که به جامعه میدهد هزار واحد نیست. منطقاً این ساختار باید فرو میپاشید و این از ایرادهای اساسی ساختار اداری کشور است.
در مدیریت و اقتصاد میگویند ساختار یا وسیله باید بهره وری و سود آوری داشته باشد در غیر این صورت باید منحل شود، اما در نظام اداری دولت یکی از ایرادهای اساسی این است که هیچ ساز و کاری برای انحلال سازمانها وجود ندارد. متأسفانه در کشور بسیاری از بنگاهها، نهادها و وزارتخانهها ضررده هستند، اما منحل نمیشوند.
چه اتفاقی میافتد که سازمان برای سازمان ایجاد میشود نه برای هدف؟
یک بیماری سازمانی به نام اصل پارکینسون وجود دارد که میگوید مدیران علاقه دارند بگویند من و بخشی که مدیریت میکنم مهم است. از این رو زیر گروه خود را توسعه و بزرگ میکنند. به عبارتی تشکیلات روی تشکیلات ایجاد میشود.
ریشه این مسئله روی اندیشههای ناسالم مدیر است. او میخواهد تشکیلات را بزرگتر کند تا به احساس قدرت و حکومت بر سازمانی بزرگتر برسد. متأسفانه این بیماری؛ بیماریهای دیگری را در پس خود دارد. وقتی سازمانی که تحت نظارت چنین مدیریتی است بزرگتر وبزرگتر میشود مشکل دومی پیدا میکند. چنین سازمانی بیکار است و میخواهد برای خود کار درست کند. در چنین شرایطی فرایندهای زاید تعریف میشود تا همگی دور هم مشغول باشند و احساس بیکاری نکنند.
بیماری دیگر این است که افراد و اندیشه آنها فرسوده و بیمار میشود. بیشتر افراد در این ساختارها دستوراتی تکراری انجام میدهند که منجر به نتیجه نمیشود. نیروها در چنین سازمانی دچار نوعی بیماری به نام الیناسیون میشوند. افراد درون چنین سازمانهایی از خود میپرسند من برای چه به دنیا آمدهام.