تحلیل تجربه آن دوران نشان میدهد که کرهایها توانستند با تبدیل مذاکره به نوعی نمایش حسابشده، صحنه را به نفع خود تغییر دهند، در حالی که ترامپ تصور میکرد دارد تاریخ میسازد، اما در واقع بازیگری بود در نمایشی که دیگران برایش نوشته بودند.
کیم جونگاون، رهبر کره شمالی، با پیشنهاد دیدار مستقیم با رئیسجمهور آمریکا، مستقیماً نقطه ضعف شخصیتی ترامپ یعنی میل شدید به تاریخسازی و دیدهشدن را هدف قرار داد. او مذاکرات پیچیده و خشک هستهای را به یک نمایش رسانهای تبدیل کرد؛ از دستدادن روی مرز دو کره گرفته تا قدمزدنهای نمایشی در هتل سنگاپور. نتیجه این سناریوی ماهرانه این بود که ترامپ بدون پیششرطهای جدی پای میز مذاکره آمد، صرفاً برای آنکه اولین رئیسجمهور صلحآور لقب بگیرد.
در سوی دیگر، کرهایها غرور ترامپ را با تعارفهایی هدفمند و زبان دیپلماتیک شرقی تغذیه کردند. برای مثال، کیم در نامهای به ترامپ نوشت که پدرش همیشه او را نابغه میدانسته و مون جهاین، رئیسجمهور وقت کره جنوبی با وجود گرایش سیاسی مخالف با جمهوریخواهان ترامپ را نجاتبخش شرق آسیا معرفی کرد.
این برخوردها نه از روی علاقه، بلکه کاملاً هدفمند و در راستای مدیریت مذاکره بودند.
کره شمالی همچنین پیشنهادهایی نمادین و نمایشی مطرح کرد؛ از جمله تخریب یک برج دیدهبانی مرزی که از آن به عنوان نشانهای از حسن نیت نام برد، در حالی که برنامههای واقعی هستهای این کشور بدون تغییر باقی ماند. کره جنوبی نیز ابتکاری تحت عنوان «اقتصاد در برابر امنیت» مطرح کرد و موضوع سرمایهگذاری مشترک دفاعی را پیش کشید تا ترامپ را از افزایش هزینههای نظامی منصرف کند.
از دیگر ابزارهایی که کرهایها به کار گرفتند، بهرهبرداری از ناپایداری در تیم ترامپ بود. آنها زمانی که متوجه شدند جان بولتون، مشاور امنیت ملی ترامپ، دیدگاهی تند و منفی دارد و در مقابل، جارد کوشنر، داماد رئیسجمهور، به صلح باور دارد، راهبرد تفرقهاندازانه را پیش گرفتند. با مذاکره مستقیم با کوشنر و نادیدهگرفتن بولتون، توانستند در سیاستگذاری واشنگتن تأثیر بگذارند.
معتقدم این تجربه درسهای مهمی برای امروز به همراه دارد. اول آنکه گاهی به جای تمرکز بر نقاط ضعف طرف مقابل، میتوان با برجستهسازی نقاط قوتش، او را همراه کرد. دوم اینکه یک عکس یا نمایش رسانهای گاه ارزشی فراتر از اسناد رسمی دارد. و سوم اینکه در دنیای کنونی، گاهی بازیگران فرعی نه چهرههای اصلی میتوانند کل مسیر مذاکرات را تغییر دهند. پشتوانه نظری بسیاری از این رویکردها را میتوان در فلسفه شرقی تائوئیسم یافت. تائوئیسم که از چین باستان سرچشمه گرفته، آموزهای دارد مبنی بر اینکه نرمی بر سختی غلبه میکند، همانطور که آب با نرمیاش سنگ را فرسوده میسازد. در فرهنگ شرق آسیا، بهویژه کره، این باور نهادینه شده که گاهی با نگفتن «نه»، و با رفتاری نرم، میتوان مسیرهای دشوار را طی کرد و به اهداف رسید. به تعبیر رایج در زبان فارسی، گویی «سر را با پنبه میبرند».
در نهایت، میتوان گفت در دیپلماسی مدرن، گاه مهم نیست واقعیت چیست؛ مهم آن است که چگونه نمایش داده شود. اگر نمایش قوی باشد، میتواند خود به واقعیت بدل شود. استفاده از تجربههای دیپلماسی ترکیبی کرهایها با ترامپ، میتواند برای بسیاری از کشورها منبع الهام و الگویی آموزنده باشد.