پونه ندایی- سردبیر مجله شوکران
پس از تماشای فیلم «مست عشق» و تجربه تکانه روح، به توصیه دوستم فیلم «بابا عزیز» را پس از دو دهه برای بار دوم تماشا کردم. محمد ناصر خمیر، نویسنده و کارگردان تونسی سه فیلم ساخته که یکی از آنها «بابا عزیز» است.
بازیگران فیلم پرویز شاهینخو، گلشیفته فراهانی، حسین پناهی و مرتضی زارع هستند. این اثر در سال ۱۳۸۲ ساخته شده و بعدا گرفتار موضوع قاچاق فیلم شده است.
بابا عزیز و نوهاش ایشتار در صحرا به سمت جشن موعود دراویش حرکت میکنند که زمان و مکان دقیق آن را نمیدانند و دیگرانی هم که با فراخوان دل به سوی جشن هدایت میشوند همین حال را دارند.
تماشای مجدد این فیلم پس از دو دهه بار دیگر تکانم داد. ما کجاییم؟ در شهری و موقعیتی گیر افتادهایم که انجام تکلیف از تماشای درونمان سنگینتر است.
بابا عزیز و نوه اش از اول تا آخر فیلم با دو عدد خرما و یک قرص نان و یک بشقاب آش نذری سر پا هستند. هر جا خسته میشوند روی شنزار مینشینند. هر وقت توفان شن برمیخیزد، زیر همان شنها پناه میگیرند و در مسیر انسانهای دیگری را با قصههای گوناگون میبینند.
دنیا محل تماشاست. انگار آمدهایم دیگران و سپس خودمان را تماشا کنیم. من اول تماشای فیلم بابا عزیز را به جویندگان معنا توصیه میکنم بعد تماشای جهان و تماشای خود به صورت خودکار در ما شکل میگیرد.
شنزار فیلم بابا عزیز محل گذر است. انسانها از آن عبور میکنند و بادها دایم صحنه شنزار را تغییر میدهند. آدمها و موقعیتها پس از توفان شن دوباره وضعیت خود را پیدا میکنند و ادامه مسیر میدهند.
این برجها، مقامها و نمادهای شهوت برتریطلبی در زندگی امروز، اصل قصه انسان نیست. در فیلم بابا عزیز انسان خودش برای خودش کافیست.
بابا عزیز به ایشتار میگوید وقتی انسان در شکم مادر است همه راز جهان را میدانداما وقتی به دنیا میآید فرشتهای انگشت روی دهانش میگذارد و او همه چیز را فراموش میکند.
ایشتار میپرسد ممکن است آدم روزی به خاطر آورد. بابا عزیز میگوید: شاید.
پس از طی طریق و پرسشهای پرمعنای ایشتار، بابا عزیز به دلیل کهولت سن و آگاه شدن به زمان مرگ ایشتار را از خود جدا میکند و به همراه مرد جوانی که به بهانه پیدا کردن معشوق راهی جشن دراویش است میفرستد و خود جلوی قبری که از قبل کنده شده مینشیند تا زمان زفافش با ابدیت فرابرسد.
زندگی ادامه دارد. عدهای به جشن دراویش میرسند. در میانه صحرا در بناهای زیبای باستانی نور آتش و صدای آواز و رقص واصلان را میبینیم.
تمام دیالوگهای فیلم ساده و به جا و پرمفهوم است. انسان را به خود میآورد.
حالا پرسش من از خودم این است: چگونه از شهر و قیل و قال، از اسم و اعتبار، از تکلیفهای خودخواسته، از بند «من» رها شوم؟
احتمالا ما عارفان مدرنی هستیم که در شهر و با استفاده از اینترنت به تعالی میرسیم. الله اعلم.