رضا دستجردی: پیشتر، سیام شهریور، روز «گفتوگوی تمدنها» بود. این مناسبت که تا سال ۱۳۸۹، در تقویم رسمی کشور گرامی داشته میشد، فرصتی برای بازخوانی یکی از مهمترین گفتمانهای معاصر ایران به ابتکار سیدمحمد خاتمی، رئیسجمهور وقت کشور بود که در صحنه جهانی مطرح و به تصویب سازمان ملل رسید. امروز اما «گفتوگوی تمدنها» با وجود اهمیت حیاتیاش در زمانه کنونی، که کشور با بحرانهای بسیار بینالمللی دست به گریبان است، جایی در میان مناسبتهای تقویمی ریز و درشت کشور ندارد. با این وجود، بر آن شدیم نه عطف به مناسبتی تاریخی، که نظر به اهمیت گفتوگو در میانه دشواریهای بسیار به آن بپردازیم. مهمان ایبنا، هادی خانیکی، استاد ارتباطات و مشاور اسبق سیدمحمد خاتمی است که در گفتوگویی تفصیلی، از ریشههای تاریخی این ایده، تفاوت آن با نظریه «برخورد تمدنها»، دستاوردهای بینالمللی و همچنین پیامهای آن برای امروز ایران سخن میگوید. بهباور خانیکی که خود از نظریهپردازان این گفتمان بود، گفتوگوی تمدنها یاد خاطرهای صرف از گذشته نیست، بلکه میتواند استراتژی برای حل بحرانهای داخلی و خارجی امروز ایران باشد. «چریک گفتوگو» و «در جهان گفتوگو» از جمله آثار خانیکی است که بیارتباط با گفتوگوی پیش روی نیست.
اجازه دهید از سابقه تاریخی طرح گفتوگوی تمدنها آغاز کنیم. پیش از آقای خاتمی هم متفکران ایرانی و خارجی به موضوع گفتوگو میان فرهنگها و تمدنها پرداخته بودند. تفاوت رویکرد ایشان با آن تلاشها چه بود؟
همانطور که اشاره کردید، گفتوگوی فرهنگها و تمدنها یک ایده بیتبار و بدون پیشینه نبود. در طول تاریخ اندیشه، چه در جهان اسلام و چه در جهان غرب، نمونههای متعددی از آن وجود دارد. کافی است به انتقال فلسفه یونانی به جهان اسلام در قرون اولیه نگاه کنیم یا به منازعات و تعاملات فکری پس از جنگهای صلیبی. در تاریخ معاصر ایران نیز شخصیتهایی چون داریوش شایگان، هانری کربن، ایزوتسو و حتی آنهماری شیمل تلاش کردند پلی میان سنتهای فکری شرق و غرب بزنند. نشستهای متعددی در تهران و دیگر نقاط جهان برگزار شد که موضوع آنها چیزی جز ضرورت گفتوگو میان فرهنگها نبود.
اما تفاوت اصلی ابتکار آقای خاتمی این بود که این ایده از سطح نظری فراتر رفت و از زبان یک رئیسجمهور در سازمان ملل مطرح شد. همین امر باعث شد که گفتوگوی تمدنها از یک بحث فلسفی یا دانشگاهی، به یک دستورکار بینالمللی تبدیل شود. در سال ۱۹۹۸، مجمع عمومی سازمان ملل متحد با اجماع کامل، سال ۲۰۰۱ را «سال جهانی گفتوگوی تمدنها» اعلام کرد. این طرح به قطعنامهای رسمی بدل شد و دولتها، سازمانهای بینالمللی و نهادهای مدنی موظف شدند برنامههایی برای تقویت گفتوگو طراحی کنند. بنابراین، گفتوگوی تمدنها در زمان آقای خاتمی نهفقط یک نظریه، بلکه یک پروژه جهانی بود.
این ایده چه نسبتی با نظریه «برخورد تمدنها» ی ساموئل هانتینگتون داشت؟
نظریه هانتینگتون در سال ۱۹۹۰ با مقالهای در نشریه «فارین افرز» منتشر شد و بازتاب وسیعی در جهان داشت. او تمدنها را به چند بلوک بزرگ تقسیم کرد و مدعی شد که در قرن جدید، مهمترین منازعات جهانی، نه اقتصادی و ایدئولوژیک، بلکه تمدنی خواهد بود. در نگاه او، مرزهای فرهنگی و دینی محل اصلی برخوردهای آینده بود. آقای خاتمی در مقابل، رویکردی تجویزی داشت. او میگفت به جای اینکه بپذیریم تمدنها ذاتاً در حال برخوردند، باید بیندیشیم که چگونه میتوان آنها را بهسمت و سوی همزیستی سوق داد. از همینجا مفهوم «گفتوگو» وارد ادبیات سیاسی ایران و جهان شد.
تفاوت این دو نگاه بنیادین است. در نظریه هانتینگتون، «دیگری» دشمن بالقوه است، در حالیکه در نگاه خاتمی، «دیگری» شریک گفتوگوست. هانتینگتون منطق تقابل را توصیف، در حالیکه خاتمی منطق تفاهم را تجویز میکرد. همین تفاوتها باعث شد که گفتوگوی تمدنها در سطح جهانی بهعنوان آلترناتیوی جدی در برابر نظریه برخورد تمدنها شناخته شود.
فضای داخلی و بینالمللی آن زمان چه ضرورتی برای طرح این گفتمان ایجاد کرده بود؟
جهان در آستانه قرن بیستویکم در وضعیتی متناقضنما قرار داشت. از یک سو، انقلاب ارتباطات، جهان را شبکهای کرده بود. هیچ جامعهای دیگر بسته باقی نمیماند. رسانهها مرزها را شکسته بودند و حتی خانوادهها و نهادهای آموزشی هم در برابر این موج گشوده شده بودند. این شرایط عطش به گفتوگو را افزایش میداد. از سوی دیگر، سیاست جهانی و روابط بینالملل به سمت خشونت و ستیز میرفت. برجسته شدن هویتهای قومی، مذهبی و فرهنگی، زمینه برخوردها را فراهم میکرد. یونسکو در همان زمان نشستی در استکهلم برگزار کرد با عنوان «قدرت فرهنگ»، که دقیقاً بر این نکته تأکید داشت که ریشه بسیاری از خشونتها و جنگها، فرهنگی است. بنابراین برای نزدیک کردن جهان به صلح، باید به فرهنگ بازگشت.
خاتمی این دو روند متناقض را هم بر اساس تحقیقات و مطالعات آکادمیک و هم بر پایه سیاستهای حاکم بر نهادهای بینالمللی درک کرد و با طرح گفتوگوی تمدنها، کوشید پارادایمی تازه برای مدیریت این وضعیت پیشنهاد دهد. او میخواست ایران پرچمدار این نگاه باشد؛ نگاهی که میتوانست هم در سطح جهانی اعتبار بیافریند و هم در سطح داخلی سرمایه اجتماعی تازهای ایجاد کند.
با وجود این استقبال جهانی، چرا در داخل ایران این ایده چندان جدی گرفته نشد؟
متأسفانه در ایران با گفتوگوی تمدنها برخوردی سیاسی شد. به جای آنکه همه جریانها و نهادها از آن حمایت کنند و آن را به پروژهای ملی بدل سازند، آن را به حاشیه بردند. حتی بعدها روز ملی گفتوگوی تمدنها از تقویم حذف و نهاد متولی گفتوگوی تمدنها تعطیل شد، گویی خطایی رخ داده است. در همان سالها هم سعی شد طرح این ایده طوری نشان داده شود که گویی، بیتوجهی به مسائل مردم و بحثی تزئینی است، این در حالی بود که دستاوردهای عملی این گفتمان برای ایران قابل توجه بود. در آن سالها اعتبار پاسپورت ایرانی افزایش یافت، نخبگان ایرانی در مجامع جهانی با احترام بیشتری مواجه شدند و ایران بهعنوان کشوری فرهنگمحور شناخته شد. اما همزمان در داخل کشور با توقیف مطبوعات، محدودیتهای دانشگاهی و برخوردهای سیاسی مواجه بودیم که این اعتبار بینالمللی را تضعیف کرد. این در حالی بود که طرح این موضوع میتوانست وسیلهای باشد برای حل مسائل سیاسی، اقتصادی، قومی و غیره که متأسفانه محقق نشد.
این نکته درست است و بارها مطرح شد. حتی در جلسه دفاع از رساله دکترای خودم، یکی از داوران به من گفت: «شما از گفتوگوی تمدنها سخن میگویید، اما در همین دانشگاه نمیتوانید داوری بیطرف داشته باشید یا میان استادان و دانشجویان گفتوگویی واقعی شکل دهید». این نقد عمیقی بود. واقعاً اگر نتوانیم گفتوگو را در سطح ملی و داخلی نهادینه کنیم، چگونه میتوانیم مدعی گفتوگوی جهانی باشیم؟
مشکل این بود که ایده گفتوگوی تمدنها در ایران بهجای آنکه به یک پروژه ملی و اجتماعی تبدیل شود، به سطحی تزئینی فروکاسته شد، در حالیکه اگر درست پیش میرفت، میتوانست به حل مشکلات قومیتی، اجتماعی، نسلی و حتی اقتصادی کمک کند.
شما در خلال این سالها همراه آقای خاتمی سفرهای متعددی داشتید. میتوانید چند خاطره از بازتاب جهانی این ایده نقل کنید؟
بله، نمونههای بسیاری وجود دارد. یکبار در سفر به هند، دانشگاه جواهر لعل نهرو که رویکردی انتقادی و چپ به مسائل حوزه علوم اجتماعی داشت، تصمیم گرفت دکترای افتخاری به آقای خاتمی بدهد. در مراسم اعطای این دکترا، یکی از استادان برجسته علوم سیاسی که مدتی هم نخستوزیر هند بود سخنرانی کرد و گفت: «چند روز پیش در امارات در کنفرانسی درباره تاریخ معاصر منطقه شرکت داشتم. در آنجا این پرسش را مطرح کردم که اگر علیه دکتر مصدق کودتا نشده بود و او نخستوزیر باقی میماند، چه سرنوشتی برای ایران و منطقه رقم میخورد؟ حالا میخواهم بگویم اگر ایده گفتوگوی تمدنها که آقای خاتمی مطرح کردهاند در ایران تداوم پیدا میکرد، چه آینده بهتری برای منطقه ساخته میشد». این سخن برای من بسیار معنادار بود؛ زیرا نشان میداد که نگاه جهانیان به ایران نهتنها از منظر سیاسی، بلکه از منظر فرهنگی و تمدنی تغییر کرده است.
این حمایتها نشان میداد که ایده گفتوگوی تمدنها توانسته فراتر از قراردادهای سیاسی، در عرصه اندیشه و فرهنگ جای خود را باز کند. وقتی سیر این اندیشه را در پژوهشها، مقالات و پایاننامههای شرقی و غربی نگاه کنید میبینید که گسترش بسیاری داشت و حتی برخی از این متون هنوز به زبان فارسی ترجمه نشده است. حتی مقالات آن گروهی که سازمان ملل برای گفتوگوی تمدنها تعیین کرده بود و بعدها کتاب آن، هنوز به زبان فارسی ترجمه نشده است.
در پایان میخواهم صحبتهایم را جمعبندی کنم. گفتوگوی تمدنها نباید صرفاً بهعنوان خاطرهای از دوران خاتمی یا یک قطعنامه تاریخی در سازمان ملل دیده شود. این ایده امروز هم زنده و ضروری است. برای ایران، گفتوگو میتواند اعتبار و شأن ازدسترفته را بازگرداند و به حل بحرانهای داخلی کمک کند. برای جهان، گفتوگو میتواند راهی برای عبور از خشونت، تروریسم و افراطیگری باشد. من همیشه گفتهام که گفتوگو راهحل مسائل امروز ماست؛ اما متأسفانه از آن فرار میکنیم و ترجیح میدهیم صورتمسئله را پاک کنیم. در حالیکه اگر به آن تن دهیم، هم در سطح ملی و هم در سطح جهانی میتوانیم افق تازهای برای آینده بگشاییم.