امیرمحمود حریرچی- جامعهشناس
روان جمعی انسانها در مواجهه با وضعیت جنگی، مرحلههایی حساس را پشت سر میگذارد؛ مراحلی که نحوه مواجهه با آنها سرنوشت روان جامعه را مشخص خواهد کرد. اگر حمایت جمعی، گفتوگو و پیوندهای اجتماعی سالم برقرار باشد، جامعه یاد میگیرد با شرایط جدید زندگی کند.
روزهای نخست جنگ، صدای انفجار هنوز «غریب» است. مردم با چشمهای نگران اما کنجکاو، اخبار را پیگیری میکنند. گروههای متعدد فضای مجازی پر از تحلیل و خبر است. موجی از اتحاد ملی فضای عمومی را دربرمیگیرد اما این شور اولیه، سرآغاز یک چرخه آشنا در حافظه جمعی ملتها است. چرخهای از هیجان، خستگی، سرخوردگی و بیحسی.
فاز اول: هیجان و وحدت ملی
شروع جنگ همیشه با شوک همراه است. این شوک در اغلب مواقع، به شکلگیری نوعی همبستگی جمعی میانجامد. در جامعهای مثل ایران که خاطره جنگ در حافظه تاریخیاش زنده است، مردم در اولین روزها به صورت غریزی به هم نزدیکتر میشوند. صحبت از دفاع، وحدت و غرور ملی پررنگ میشود. گروههای اجتماعی در شبکههای مجازی و حتی همسایهها در کوچه و خیابان، با هم درباره اتفاقات روز صحبت میکنند. کمکرسانیهای داوطلبانه، دعاهای جمعی و همدردیهای عمومی، نمود بیشتری پیدا میکنند. این همان مرحلهای است که میتوان آن را «تعلیق موقت شکافها» نامید.
اختلافات سیاسی، طبقاتی یا مذهبی، به طور موقت به حاشیه میرود و جامعه بر «دشمن مشترک» تمرکز میکند. دولتها و رسانهها در این مرحله میکوشند با برجستهسازی این وحدت، نوعی حمایت روانی سراسری ایجاد کنند.
فاز دوم: اضطراب و فرسودگی روانی
جامعهشناسان و روانشناسان اجتماعی باور دارند این شور ابتدایی، ابدی و ماندگار نیست. با ادامه درگیریها، مغز و روان انسان وارد وضعیت هشدار دائمی میشود؛ حالتی که برای بقاء طراحی شده اما میتواند فرساینده باشد. هشدارهای حمله هوایی، تصاویر و اخبار ناگوار و حتی شایعات بیپایه، همه به شکل زنجیروار، روان جمعی را تحت فشار قرار میدهند. بیخوابی، بیاشتهایی، سردردهای مداوم و احساس ترس پنهان از علائم این مرحله است. در چنین وضعیتی، افراد واکنشهای متفاوتی نشان میدهند. برخی به طنز پناه میبرند، برخی خود را به کار زیاد مشغول میکنند و برخی دیگر دچار سکوت و انزوا میشوند. این وضعیت را میتوان با مفاهیمی چون «اضطراب جمعی» تحلیل کرد. یعنی انسان دیگر قدرت همدردی فعال با رنج دیگران را ندارد، چون خودش با همان رنج دست و پنجه نرم میکند.
فاز سوم: بیحسی جمعی
در ادامه، جامعه وارد مرحلهای میشود که بسیاری آن را متفاوتتر از مراحل قبل میدانند و آن بیتفاوتی احساسی است. آنچه در ابتدا دلها را میلرزاند، به تدریج به آمار سرد و خشک تبدیل میشود و دیگر کسی از شنیدن اینکه «امروز هم چند نفر کشته شدند» بهتزده نمیشود.
ذهن انسان در این مرحله زمانی که با رنج وسیع روبهرو میشود، برای حفاظت از خود، به تدریج بیحس میشود. این بیحسی میتواند خود را در رفتارهای عادی روزمره نشان دهد: مثلا مردم با بیخیالی خرید میکنند، لطیفههای جنگی رد و بدل میکنند، یا حتی دیگر به اخبار توجه نمیکنند. این حالت نه از سنگدلی یا خروج از ابعاد انسانی، بلکه از بیحسی روانی عمیق میآید.
فاز چهارم: پرسشگری و پرخاشگری
زمانی فرا میرسد که مردم دیگر نه فقط احساس غرور یا دلسوزی نمیکنند، بلکه انتظاراتی که در آغاز جنگ شکل گرفته بود، انتظار از پیروزی سریع یا حمایت جهانی، و برآورده نشدن آن مردم شروع به پرسشگری میکنند. وقتی جامعهای مدتی در مسیر پیشرفت قرار داشته باشد، ناگهان به بحران بخورد، دچار چالش میشود. در این مرحله، پرخاشگری و بیاعتمادی درون جامعه افزایش مییابد و مردم انرژیهای سرکوبشده را بر سر همدیگر تخلیه میکنند. تنش در خانوادهها بیشتر میشود، در شبکههای اجتماعی زبانها تندتر میشود و حتی مسئولان هدف اعتراض قرار میگیرند.
فاز پنجم: سازگاری یا گسست؟
سرانجام، جامعه یاد میگیرد با شرایط جدید زندگی کند، یا دچار بحران هویتی و اجتماعی میشود. در حالت سازگاری، مردم به تدریج شیوههایی برای مدیریت ترس، حفظ امید و بازسازی روابط انسانی پیدا میکنند. این مرحله نیاز به حمایت جمعی، گفتوگو و پیوندهای اجتماعی سالم دارد. اگر این حمایتها فراهم نشود، جامعه به سمت انزوا، خشم مزمن و فروپاشی اعتماد عمومی پیش میرود.