ستاره صبح-بعضی رفتنها، فقط از دست دادن آدمهای مهم و عزیز زندگی نیست. بعضی رفتنها، کنده شدن تکهای از گذشتهست که تا امروز امتداد پیداکرده و حالا که نیست، هم درگذشتهات حفرهای ایجاد میشود و هم در حال… با فقدانهای گذشته کنار میآیی، با حال چه کنی؟ مجله فیلم دارد به چهلسالگی میرسد. این اواخر رفتن به دفتر مجله در وجودم دلهره ایجاد میکند، بسکه همهچیزش همانطوری دستنخورده مانده! آدمها، همان مثلث معروف مجله فیلم، عین سی سال پیش سرجایشان نشستهاند، با همان رفتار احترامآمیز و احترامانگیزی که همیشه داشتهاند. شاید با چند تار موی سفید بیشتر یا اندکی اضافهوزن… طبیعی است، سن بالا میرود؛ اما چرا دلهره؟ رفتن به دفتر مجله فیلم، هر بار برای من یعنی ناگهان پرت شدن به سی سال پیش! ترسناک نیست؟! خب، همهچیز در این سی سال تغییر کرده: خیابانها، مغازهها، مترو ….، ولی مجله فیلم نه! …. حالا فهمیدم که ترسناکتر این است که یکهو این تمامیت دستنخورده، تَرَک بردارد و تو به چشم خود ببینی که این فلاشبک بینقص، این بار اصول سینمایی را رعایت نکرده… بله، راکورد را به هم زده: بعدازاین، میروی مجله فیلم، خیابان حافظ جنوبی، کوچه سام، پلاک ۱۰، طبقه پنجم، اما از در که وارد میشوی، در آن اتاق پشت آبدارخانه، دیگر مسعود مهرابی نخواهد بود. و تو دیگر نگران نگاه سنگین مدیرمسئول مجله نخواهی بود که ورود و خروجها را زیر نظر دارد. بعدازاین لازم نیست در فکر حضور تلخ و خاموش اما بانفوذ و دلسوز کسی باشی که دریکی از همین روزهای آخر تابستان – دقیقاً ۳۰ سال پیش – وقتی خبر قبولیات را در کنکور سینما برایش بردی، توی ذوقت زد و گفت: کسیکه دوساله برای مجله فیلم مطلب مینویسه، قبول شدنش در مرکز آموزش اسلامی فیلمسازی که افتخار نداره. اونها باید از داشتن دانشجویی مثل شما خوشحال باشند. زبانش تلخ بود اما کلامش نیرو میبخشید. انگیزه میداد. با کنایههایش، قد میکشیدی، افقهای جدیدی میدیدی و استانداردهایت بالا میرفت. حالا چطور میتوانی باور کنی که مجله فیلم، که در این سی سال، منظم چون فرشته مرگ، هربار به یاد درگذشتگان مطلب جمع و چاپ میکرد، در شماره بعدی باید به یاد بانی خود، از نویسندگان مجله، مطلب جمع و چاپ کند؟ تسلیت و خداقوت به هوشنگ گلمکانی و عباس یاری که بعدازاین، مثلثی را باید سرپا نگهدارند که یک ضلع ندارد. یادش گرامی.