25 نوامبر (4 آذر) روز جهانی «مبارزه با خشونت علیه زنان» بود. علت نامگذاری این روز، قتل وحشیانه سه خواهر میرابال، فعالان سیاسی اهل جمهوری دومینیکن است. برای برخی خشونت علیه زنان، یادآور تصویر صورت کبود یک زن است؛ اما بسیاری از زنان بارها و بارها حتی بدون تجربه آسیب فیزیکی، خشونت دیده و رنج کشیدهاند. یادداشت پیش رو به مناسبت روز جهانی «رفع خشونت علیه زنان» نگاشته شده است.
پرده اول
زن جوان به ستون آهنی زنگزده تکیه کرده، کوسن را بهصورتش میفشارد تا خونی که از فرق سرش روان است روی موکت خانه نچکد.
صدای موتور آمد و زنگ طبقه فوقانی را زدند. صاحبخانه به دنبال شنیدن صدای مشاجره با پلیس 110 تماس گرفته بود. مأمور دم در ایستاده، صاحبخانه چند بار در زیرزمین را میکوبد و از ساکنین میخواهد در را باز کنند. مرد زنش را تهدید میکند، از او میخواهد ساکت باشد و مثل یک فاتح از در خانه بیرون میرود. صحبت مأمور و مرد جوان چند دقیقه بیشتر طول نمیکشد. مأمور 110 که حتی از موتورش پیاده نشده، فرمان را کج میکند و از کوچه خارج میشود. در آن لحظات دور شدن صدای موتور به نظر زن مثل پرت شدن از ارتفاع میماند. سرش گیج میرود و همانجا به خواب میرود.
بعدها صاحبخانه به زن میگوید، مرد به مأمور گفته دعوا خانوادگی و بر سر مسائل ناموسی است، مأمور به سرعت اظهارات مرد را پذیرفته از صاحبخانه میخواهد پادرمیانی کند و خودش از راه آمده برگشته بود. صبح فردا مرد، زن جوان را با همان حال زار به بانک میبرد و سهمالارث پدری زن را به حسابش منتقل میکند. از بانک پول نقد میگیرد، چند اسکناس کف دستزن میگذارد و میگوید: «حتماً برو سرتو بخیه بزنن» سهم زن جوان از ارث پدری، میشود هزینه درمان فرق سرش که بابت اصرار بر پاسداری از حقوق مادی اش شکافته بود.
پرده دوم
دو ماه تا موعد تمدید اجاره باقیمانده، زن جوان پیشدستی میکند و از صاحبخانه میپرسد برای تمدید اجاره چه مبلغی در نظر دارند؟ صاحبخانه میگوید آنها باید خانه را تخلیه کنند چون مرد چند روز پیش بخش اعظمی از پول پیش خانه را گرفته و اعلام کرده آخر ماه خانه را تخلیه میکند. حالا بدون پول پیش، اجاره دو برابر شده و اگر قصد تمدید دارند، زن جوان باید به ازای هرماه دو برابر مبلغ اجاره پیشین را بپردازد. زن جوان از صاحبخانه میخواهد اجارهنامه جدید به نام او تنظیم شود تا همسرش امکان دخل و تصرف پیدا نکند. روز بستن قرارداد مشاور املاک اعلام میکند تا اجازه و امضای همسر زن پای قرارداد نباشد، اجرای این خواسته ممکن نیست ولو اینکه زن پول پیش و تمام اجارهها را پرداخت کرده باشد!
پرده سوم
مرد ماههاست که به خانه نمیآید. اعتیادش از مواد سنتی به صنعتی شیفت کرده و به شکل خطرناکی منزوی و بدبین شده است. زن جوان که از سرکار برمیگردد متوجه تغییراتی در خانه میشود. گوشی تلفن ثابت، لوازم برقی جهیزیه زن که به دلیل کوچک بودن خانه هنوز دربسته بندی بودند و حتی جاروبرقی که همیشه گوشه اتاق بود، گمشدهاند. زن قفل در را عوض میکند تا اندک اسباب زندگیاش به تاراج نرود. یکشب وقتی از سرکار برمیگشت مرد مضطرب، عصبانی و خشمگین از ناکام بودن دربرداشتن وسیلهای قابلفروش، جلوی در منتظر بود. زن جوان میترسد خودش را نشان بدهد، ولی مرد او را میبیند. زن کلید میاندازد توی قفل و همینقدر میفهمد که او را هل دادند. بهمحض باز شدن در، مرد زنش را از پلهها پرت میکند. زن بهصورت روی زمین میافتد. ابزار کفاشی صاحبخانه در زیرزمین آرنج و بازویش را میبرد، پرده گوش راستش از شدت ضربه آسیب میبیند. مرد کیفزن را با گوشی تلفن همراه و تمام پول نقدی که داشت برمیدارد و میرود. زن با کمک صاحبخانه برای شکایت به کلانتری میرود. مأمور میگوید چون کسی درصحنه نبوده و چیزی ندیدهاند، گزارش زن قابلتأیید نیست. به زن گفته میشود باید وقتی کتک میخورد مأمور خبر کند و از خانه خارج نشود تا گزارش صحنه خشونت ثبت شود. اتفاقات تلخ مشابهی بارها و بارها تکرار میشوند، مرد بخاطر گرسنگی سر زنش را با شیشه رب میشکند، بخاطر تهدید زن به طلاق او را در یخچال نگهداری گوشت در کارگاه ساخت سوسیس و کالباس زندانی میکند. در نزاعی برای گرفتن پس انداز زن همسرش را از روی موتور پرت میکند و... ولی مگر تمام خانهها و خانوادهها یک مأمور سیار برای ثبت و گزارش خشونت دارند؟! در مورد مشابه دیگری وقتی زن توانست از پزشکی قانونی اجازه معاینه بگیرد، پزشک متخصص مرد با نگاهی آکنده از تعالیم سنتی و مردسالارانه از زن میپرسد آیا میخواهد جدا شود؟ زن میگوید: بله. پزشک برگه معاینه را تأیید نمیکند و زن جوان را نصیحت میکند که از طلاق منصرف شود و به زندگیاش برگردد!
پرده چهارم
زن و مرد یک کودک چهارساله دارند. بچه باوجود هوش بالا، هنوز حرف نمیزند. مرد پس از سالها پذیرفته وارد پروسه ترک اعتیاد شود. اما همزمان با مصرف قرص زیرزبانی، مواد میکشد و به قرص اعصاب اعتیاد پیداکرده. حالا ماجرای ترک اعتیاد که باهدف خلاص شدن از خشونت بود خود به عاملی برای خشونتورزی بیشتر علیه زن تبدیلشده است. مرد در طول روز بیقرار میشود، فحاشی میکند و انگیزه بالایی برای خشونت دارد. یک روز که مرد قصد مصرف مواد داشت زن سعی میکند جلوی شوهر را بگیرد. مرد با اولین چیزی که در دسترس اش بود به زن حمله میکند. جعبه سنگین چسب را به سر زن میکوبد، دنیا پیش چشم زن جوان تاریک میشود. زن در حالتی بین خواب و بیداری میشنود بچه زبانباز کرده اما ناتوان از ادای جملات صحیح، بین جیغ و گریه پیوسته به پدرش میگوید: «به مامانم زندگی بده... به مامانم زندگی بده...» مرد که فکر میکند زن مرده از خانه فرار میکند. زن دم غروب با درد سنگینی در کاسه سر به هوش میآید. بچه خودش را روی مادر انداخته و به خوابرفته است. زن با 110 تماس میگیرد ولی همسایهها در نوشتن گزارش با مأمور کلانتری همکاری نمیکنند، چون نمیخواهند خشم همسایه بیکار و معتاد دامان آنها را بگیرد.
پرده آخر
زن به دلیل عدم امنیت جانی خود و فرزندش از خانه خارج میشود و به اقوام همسرش پناه میبرد و پس از مدتی با تأیید پدر و مادر مرد، درخواست طلاق میدهد. اما دادگاه به تهدیدی که متوجه زن و فرزندش بود توجهی ندارد، مرد با استناد به ترک منزل توسط همسرش از پرداخت مهریه معاف میشود. زن مستنداتی برای اثبات مالکیت بر لوازم زندگی اش ندارد و حتی نمیتواند جهیزیهاش را از خانه خارج کند. مرد بیکار است و حقوقی قانونی که در زمان طلاق متوجه مردان است، شامل اش نمیشود. زن پس از 10 سال زندگی در خشونتی که پایانی بر آن متصور نبود، این بار با دستخالی وارد جهانی میشود که در مواجهه با زنان همواره ناملایم، خشن و طلبکار است.