در ایننوشته قصد تبلیغ و تشویق مخاطب را به رأی دادن ندارم. فقط سیر تحول در تصمیم گیری ام را بیان میکنم تا کسانی به ویژه اهالی فرهنگ و هنر که مثل من فکر میکنند، ذهنیت خود را بازنگری کنند. در واقع کسی را تشویق به رأی دادن و نهی از رأی دادن نمیکنم. چون حق ندارم این کار را بکنم.
چه بسا همین آقای پزشکیان که تنها گزینه اصولگرای معتقد به اصلاحات و عبور کرده از نظارت استصوابی است، روزی اشک ما را دربیاورد و ناامیدمان کند، اما رأی ندادن در مرحله دوم برای من عین حرکت در تاریکی است. با رأی دادن حداقل میدانم رد مطالباتم کجاست.
حرکت در تاریکی در این مرحله برایم ترسناک است. من هم، رأی ندادن مرحله اول را درست میدانم هم، رأی دادن در مرحله دوم را برای «خودم» درست میدانم.
باز هم تاکید میکنم قصد تشویق و تأثیرگذاری بر مخاطب این نوشته را ندارم، فقط بیایید با هم بررسی کنیم.
در هیچ زمانی مثل الان به موضوع مشارکت در انتخابات فکر نکرده بودیم. این نشانه پیشرفت است. ما اهالی فرهنگ و هنر در جست و جوی معنا هستیم. هنر ما بیان احساسات خودمان و همذات پنداری با رنج مردمان است. مثلا اگر شعر خوبی بنویسیم، مخاطب به ما میگوید حرف دل ما را زدی. یعنی من نمیتوانستم بیان کنم اما تو بلد بودی از کلمات به خوبی استفاده کنی و حرف دل مرا بزنی.
اهل فرهنگ و هنر خودش را از مردمی که به خاطر گرسنگی، تحقیر، اعتراض، حجاب، تن فروشی، مواد مخدر، دزدی، دروغ، بی عدالتی و بی توجهی به حقوق حیوانات رنج میکشند، جدا نمیداند. به همین دلیل بخش مهمی از اهل فرهنگ به راحتی جزو همان ۶۰ درصد خاموش قرار گرفته است.
اهل اندیشه برای انتخاب سرنوشت خود به آسانی مجاب نمیشود. بررسی میکند. فکر میکند و برای رأی خود ارزش قائل است چون باید وجدان بیدار جامعه باشد.
به این نتیجه رسیدهام که رأی دادن در مرحله دوم حرکت در مه است، اما رأی ندادن حرکت در تاریکی است.
من صادقانه میگویم که برای اصلاح و تغییر مسائل کشور در کف خیابان نمیجنگم. شاید نمیتوانم. شاید میترسم. شاید باور ندارم. من در عرصه فرهنگ مبارزه کردهام. سی سال از بهترین سال های جوانی ام را صرف نشر کتاب و مقاله برای روشنگری کردهام و در کنفرانس های بینالمللی از فرهنگ و هویت ایرانی سخن گفتهام.
فاصله بین حاکمیت و نسل جوان (زد) به خاطر مدیریت نادرست، یک سو نگر ایجاد شده است.
من طی سه دهه کار فرهنگی جدی دریافتهام و آموختهام که از کلی نگری، کلی گویی و وهم اندیشی دوری کنم.
حوزه فرهنگ و هنر به دلیل قدرت و امکان بزرگ خلاقیت گاهی به مرزهای کلی نگری نزدیک میشود. من سالها از این کلی گویی آسیب دیدهام و حتی در دورهای مجبور به تعطیلی موقت نشر و مجلهام برای پرداخت بدهی های سنگین از طریق کار برای دیگران شدهام که تبعات آن برایم تا به امروز ادامه دارد.
زیرا شنیدن کلی گوییها و ناسزاگوییها به زمین و زمان و این و آن، و نداشتن راه حل برای کسب درآمد از کار فرهنگی مرا به بیراهه برد.
روزی که کتاب های ته انبار انتشاراتم را که به اندازه آپارتمان ۶۰ متری میشد، میخواستم ببخشم، راه حل آسان و فوری برای بخشیدن آنها پیدا نکردم. هیچ کتابخانه و جمعی حاضر به دریافت کتابها از من نشد. فقط با خواهش و تماس با دوستان توانستم به اندازه یک نیسان کتاب را به چند نقطه محروم بفرستم زیرا از پس هزینه ارسال همه کتابها برنمی آمدم بنابراین بقیه را خمیر کردم و همزمان برای کتابها و درختها گریستم.
دنیای ما تغییر کرده است. زندگی به من واقع گرایی را آموخته است.
مملکت به نقطهای رسیده که کار فرهنگی اصیل در شیوه حکمرانی اهمیت چندانی ندارد، زیرا قشر مولد فرهنگ در تأمین نیازهای اولیه زندگی درمانده است و کنترل های نامعقول و خارج از چهارچوب قانون، میل به خلاقیت را از بین برده است.
معلوم نیست پزشکیان که همزبان مادری من است، بتواند کاری شگفت انگیزی کند یا در حالت بدبینانه معلوم نیست به رأی ما وفادار باشد با این که به قول خودش تضمین داده و گردن گرو گذاشته است، از طرفی انتخاب او از ترس رقیب که میگویند ترسناک است و در عمل معلوم نیست چنین باشد، مشخص نیست کار درستی باشد، اما وقتی چاره دیگری نمیبینم، به یقین رأی ندادن در این مرحله حرکت در تاریکی است.
من جوانی ام را در این کشور گذاشتهام و به پیشنهادها و امکان های رفتن «نه» گفتهام، نه از سر سیری که از سر وابستگی به خاک و خانه. بنابراین در همین خانهای که محکوم به زندگی در آن هستم، تنها راهی که دارم تلاش برای رنگ آمیزی در و پنجره است تا بتوانم محیط خانه را آسانتر تحمل کنم ولو اینکه فردا این رنگ جدید دلم را بزند، آن وقت دست به کار میشوم و رنگ دیگری را انتخاب میکنم تا زمانی که امکان تعویض در و پنجرهها برایم امکان پذیر شود!