باید این را بدانیم که عرصهی رمان عرصهی بازتاب مسائلی است که انسان در دوران خود با آن روبرو میشود، از دنکیشوت بگیریم که بازتاب درگیری انسان با قدرتهای پوشالی به شیوهای طنز بود تا رمانتیسیسم هوگو و رئالیسم درونگرایانهی فلوبر یا وضعیت کارگران در رمان زولا یا روان از همگسیختهی کاراکترهای داستایوفسکی و نتیجهی جنگ در رمان تولستوی و جنون شخصیتهای رمانهای سلین یا رنج رها شدگی در آثار دوراس یا جامعهی آمریکای لاتین در آثار یوسا و فوئنتس تا اعتراض به شیوهی گراس و وونهگات که همه نشان از این دارد که این نویسندهها توانسته بودند روح رمان و تأثیرگذاری این قالب ادبی را بر جامعه و روند تاریخ درک کنند، تا بخشی از مصائب و رنجهای انسان را به شیوههایی نوگرایانه نسبت به قرن و زمانهی خودشان در قالب رمان پیریزی کنند. کوندرا هم در آثارش که همگی جذابیت خوانده شدن دارند که با شیوهی روایی مختص خودش آمیخته بود یکی از چنین نویسندگانی بود، درسهای رماننویسی و جهانبینیاش نسبت به ادبیات در یادداشتهایش، برای نسل ما که توانستیم آثار چند نویسندهی برجسته را در زمان حیاتشان بخوانیم جالب بود، چرا که روحی که در آثار او وجود داشت خیلی نزدیک به چیزی بود که ما حسش میکردیم. کاراکترهایی که در مرز بین واقعیت و خیال چنان پرداخته شده بودند که خیال بر واقعیت و واقعیت بر خیال چیره میشد، شخصیتهایی تا مدتهای طولانی در ذهن مخاطب میماندند که این نشان میداد آثارش در اصل شخصیت محور هستند، شخصیتهایی که ناخواسته راوی دوران تاریخی و درگیریهای درونیشان بودند، و البته که استفاده از چند راوی بهتر موقعیت پر از سرگشتگی انسان معاصر را نشان میداد. باید این را هم گفت که هر اثر کوندرا خود کلاس آموزش داستانپردازی پنهانی بود که داستاننویس حرفهای این را درک میکرد، او هر بار در اثر تازهاش شیوهی نویافتهای را در ساختن بزنگاهها و سیل حوادث و کاراکترها در عین داستانی بودن اجرا میکرد که کامل کنندهی نظراتش دربارهی رماننویسی بود. کوندرا یکی از تجسمهای چیزی بود به نام نویسنده – رماننویس، و این کمی متفاوت است با داستاننویس صرف بودن، چرا که کارکرد رمان در دنیای ما صرف خوب داستانپرداز بودن نیست، چون تا زمانی که نویسنده بینش مختص به خودش را نسبت به امور - تاریخی،سیاسی، اجتماعی، انسان محوری و... - نداشته باشد هرگز نمیتواند به آن مرحلهای برسد که امثال کوندرا ، یوسا ، وونهگات و... رسیدند، البته در چنین راهی ممکن است برخی از آثار تولید شده با گذر زمان و تحولات کارکردشان به سندهایی تاریخی – اجتماعی نزول کند که خب در ادبیات این عجیب نیست، ولی آنچه که باعث ماندگاریشان میشود نه فقط شیوهی خلاقانه بلکه نگاه خاص نویسنده است که در ادبیات حل میشود. البته باید این نکتهی اساسی را هم بگویم که دلیل اساسی موفقیت این نویسندهها زیست در جوامعی آزادتر یا امکان انتشار آثارشان بدون سانسور و خودسانسوری بوده است. چرا که تا زمانی که نویسنده نتواند آزادانه آنچه را که از روح و وقایع زمانهاش ادراک میکند به راحتی و بدون ترس روی کاغذ بیاورد نمیشود انتظار معجره ازش داشت، انتظاری که ما از ادبیات خودمان داریم. خوشبختانه کوندرا بخت این را داشت که اگر نه در کشور خودش بلکه در جای دیگری از اروپا رمانهایش را بدون سانسور و خودسانسوری منتشر کند تا در زمان حیاتش تأثیرش را بر جهان بگذارد، بختی که از ما دریغ شده است.