ستاره صبح- محمد حاتمی نویسنده، کارگردان و بازیگر نمایش «پالت» در گفتوگو با ستاره صبح مطرح کرد:
دنیای تراپ درمانی و روانکاوی دنیای جذاب و درعینحال پر چالشی است. چگونه در اجرای نمایش «پالت» به سراغ این موضوع رفتید؟
فضای نمایش «پالت» در حدود 14 سال قبل در ذهنم شکل گرفت و قرار بود نمایشی به نام «خوابگردها» را در بدو تأسیس کارگاه نمایش تئاتر شهر در آنجا اجرا کنیم. داستان این نمایش شامل چند اپیزود بود و فضای نمایش انتزاعی برمبنای تراپ درمانی شکل گرفت. اجرای این نمایش با استقبال خوب مخاطب روبهرو شد. در کنار کار اصلیام یعنی تئاتر، مطالعات گستردهای درباره فلسفه داشتم و در من انگیزهای شکل گرفت تا متن نمایشنامه«پالت» را بنویسم. در نوشتن این متن، توجه اصلیام به این نکته معطوف بود که در ذهن اغلب مردم، فلسفه با ظاهر پیچیده و نامأنوس دیده میشد و پر از گندهگویی و ایهام در به کار بردن واژگان به نظر میرسید؛ بنابراین تلاش کردم مابه ازاهای مفاهیم فلسفی را در اجتماع پیدا کنم و به زبان ساده و قابلفهم برای مردم بیان و طرح کنم.
در نمایش «پالت» میبینیم حتی تلاش کردید این مسئله را درباره قومیتهای مختلف شخصیت مرد افغانی هم ارائه کنید.
من این مرد افغان را به مسابحه یک آدم بیسرزمین دیدم. آدمی که در جغرافیایی ایران زندگی میکند. جغرافیایی که میهنش نیست و یکجور حالت از اینجا مانده و ازآنجا رانده شده دارد. علیرغم بیسرزمین بودنش دچار چالشهای روانی میشود. آدمهایی که در نمایشم وجود دارند آدمهایی هستند که روحشان درد میکند.
دفتر روانکاو در نمایش بهعنوان مرکز ثقل روایت داستان نقش محوری دارد؟
بله، من با انتخاب مطب دکتر به دنبال وحدت مکانی برای روایت قصه آدمهای نمایش بودم. قصه بهگونهای جلو میرود که متوجه میشویم خود این دکتر روانکاو هم نیاز به تراپ درمانی دارند و به این فرمول میرسیم که درد کجاست و درمان کجاست و نباید این دو مسئله را با یکدیگر اشتباه فرض کنیم. مرز میان عقل و جنون، درستی و نادرستی مرز بسیار باریک و حساسی است و خیلی وقتها در تشخیص آن دچار خطا میشویم.
در نیمه اول نمایش، تأکید بر ارائه مسائل روانکاوی مدرنتر (روانکاوی فرویدی) دارید که برای مخاطب عام، فهمش کمی دشوار است؛ اما در نیمه دوم، این رویکرد تغییر پیدا میکند و مشکلات روانی شخصیتها به زبان عامی و مردم کوچه و بازار مطرح میشود. دلیل بهکارگیری چنین تمهیدی در نمایشتان چه بود؟
من از یک پیچیدگی شروع میکنم و وارد سادگی میشوم. درواقع میخواهم جوری عمل کنم که تماشاگر فکر نکند من تعمد چنین کاری را انجام میدهم. بنابراین قصه به سمت سادگی پیش میرود. البته سادگی هم پر از پیچیدگی است. هر چه که از پیچیدگی دور میشویم و تماشاگر درگیر و همراه قصه میشود، مابه ازاهای اجتماعی و در کنار خود بودنش را حس میکند.
در شروع نمایش حضورتان جنبه دانای کل گویانه دارد، اما بهتدریج این حضور کمرنگتر میشود و با حضور در کنج صحنه به جزیی از نمایش تبدیل میشوید؟
نمایش من دو بخش دارد. بخش اول خواب است؛ خواب آدمهایی که در بخش دوم حضور دارند؛ بنابراین بخش اول با توجه به نورپردازی در یک فضای خواب گونه و موهن رخ میدهد. درکلیت میخواستم این نکته را مطرح کنم که آیا آدمهای بخش دوم نمایش، خواب آدمهای قسمت اول هستند و یا جریان برعکس اتفاق میافتد.