ستاره صبح-«خانم رمزی» در «فانوس دریایی» نوشته «ویرجینیا وولف» نمونه کاملی است از یک انسان زمینی؛ زنی زیبا و میانسال که جز رتقوفتق امور منزل و هشت فرزند خود و گاه انجام اعمال خیرخواهانه مشغولیت دیگری ندارد. او مانند بسیاری از زنان همدوره خود، تحت سیطره نظام مردسالاری است؛ تحت سلطه مردی که گرچه در دنیای مفاهیم سیر میکند (آقای رمزی فیلسوف است)، اما از درک و فهم زیبایی ناتوان است.
خانم رمزی زنی است بهغایت زمینی و بیهیچ ویژگی شاخصی. شاید از همینروست که بسیاری از منتقدان چون «مورگان فورستر»، وولف را به ناتوانی در شخصیتپردازی متهم ساختهاند (بسیاری از شخصیتهای وولف همین گونهاند)، بااینهمه او بر تکتک افراد حاضر در داستان تأثیری فزاینده دارد و خواننده تا پایان شاهد سایه گسترده این نفوذ است، اما بهراستی خانم رمزی از چه ویژگیای برخوردار است که در غیاب او نیز حضور نمادین و سایهوار او و تأثیرش کاملاً محسوس است؟
پاسخ این پرسش آگاهی است، اما معرفتی متفاوت. شناختی غیرعقلانی و فهم ناپذیر که جز به تجربه دریافت نمیشود. این ویژگی و این نوع دریافت البته از ویژگیهای بارز سبک سیال ذهن به شمار میرود.
خانم رمزی به قلب زندگی نفوذ کرده و گرچه خواستار زندگی دلخواه خود است، بااینحال جهان را با جزییات و شادیهای لحظهایاش مانند گلها، دریا، سیرکها و حتی با احساس نیاز مدام همسرش به تأیید در آغوش میکشد. اینکه چگونه خانم رمزی به لذت ناب زندگی رسیده پرسش بیپاسخی است که اهمیت آن در پرتو نور وجود او و دعوتش از دیگران به چشیدن طعم خالص حیات رنگ میبازد. این مهم البته جز با فرورفتن به خویشتن خویش به دست نخواهد آمد.
در نخستین فصل، خانم رمزی دائماً حضور دارد و میتوان بهواسطه توصیفات ذهنی او به دنیای سرشار از میل به زندگیاش ورود کرد. او عاشق زیستن است و به همین جهت مدام در پی پیوند دیگران به زندگی است. او آرامشبخش روح پریشان آقای رمزی است و تنسلی که همراه او به شهر رفته تا از گزند تحقیر و تمسخر دختران دور باشد، تنها کنار او احساس رضایت میکند. خانم رمزی حتی درصدد است آقای کارمایکل را که تمایلی به همصحبتی با او ندارد را از تنهایی درآورد. او این کار را با پرسش درباره خرید توتون، تمبر و کاغذ انجام میدهد. پرسشی بیهوده که پاسخ منفی آن را از قبل میداند. در این میان آنکه بیش از همه این دعوت را حس میکند، لیلی بریسکو است. دختری که با تجرد، تنهایی و پوچی درگیر است. او مشغول کشیدن نقاشی است، اما نمیتواند کار خود را به پایان برساند.
دعوت به دریافت معنای زندگی با مرگ ناگهانی خانم رمزی به ناگاه قطع میشود، اما نفوذ او تا سطر آخر کتاب باقی میماند. بخش بعد سراسر توصیف زمستان است و ورزش باد و تاریکیای که بر خانه خالی خانواده رمزی سایه افکنده است. این بخش شاید نمادی باشد از تاریکیها و آشفتگیهای درونی هریک از شخصیتهایی که پس از مرگ خانم رمزی به آن دچار گشتهاند، زیرا که نور و روشناییای که پیشازاین بر آنها تابیده بود، به ناگاه قطعشده و هریک در گوشهای از جهان به زندگی در ظلمت و جنگ مشغولاند.
بخش پایانی دوباره توصیف نور و طبیعت است. جنگ پایان یافته و صلح برقرارشده است. مهمانها (آقای کارمایکل و لیلی) و آقای رمزی و فرزندان او (آنها که از مرگ جستهاند) پس از 10 سال به خانه بازگشتهاند. خانم رمزی مرده، اما یاد او و حضور سایهوارش کافی است تا آنها را پس از خروج از تاریکی به اشراق برساند. اینچنین است که لیلی بریسکو بعد از دیدن سایه او در پشت پنجره پس از سالها نقاشیاش را تمام میکند و آقای رمزی بالاخره راهی فانوس دریایی میشود. در این سفر نمادین، دو تن از فرزندان او همراهش هستند، جیمز و کام که هرکدام بخشی از شخصیت خانم رمزی هستند. جیمز از آقای رمزی و بیعاطفگیهای او بیزار است و آقای رمزی در چشم کام پشتوانه و همراه است. این سه نفر اما در پای فانوس دریایی، آن هنگام که در قایق نشستهاند و آقای رمزی بالاخره پس از سالها جیمز را تأیید میکند، به یگانگی و صلح میرسند. گویی این خانم رمزی است که در شکل فانوس دریایی آنها را نظاره میکند و نور هدایت خود را بر آنها میتاباند، این صحنه تصویری آشناست، شبیه لحظهای که خانم رمزی بر پلهها ایستاده بود و شکوه حضور او تنسلی را پس از مدتها غرق لذتی ناب کرد.