لوگو
1404 چهارشنبه 11 تير
  • صفحه نخست
  • سیاست
  • سخن‌گاه
  • اقتصاد
  • شهروند
  • بین الملل
  • فرهنگ و هنر
  • سلامت
  • علم و فناوری
  • ورزش
  • خواندنی‌ها
  • آرشیو روزنامه
1404/04/07 - شماره 2536
نسخه چاپی

شالی که شبیه پرچمی می‌لرزد

«از لنز دوربین مجید خواهی، لحظه‌ای ثبت شده که صدایش از قاب بیرون می‌زند-نه چون فریاد می‌کشد، بلکه چون ایستاده در سکوتِ سنگین پس از فاجعه. او دوربین را نه بر صحنه‌ای «خبرساز»، که بر زخمی نشسته بر شانۀ عاطفۀ جمعی گرفته است.»
مهدی خطیبی، نویسنده و پژوهشگر عکس مجید خواهی، عکاس ایسنا را از حمله رژیم اسرائیل به تهران انتخاب کرده و نگاهش را با عنوان  «عکس‌خوانی: نه فریاد می‌زند، نه اشک می‌ریزد (روایتی تصویری، با پایانی که به نور گوش می‌سپارد)» به قلم آورده است:
«هر گوشۀ این خاک بپاشم دلِ خود را
باشد که ز خونِ دلِ خود باز برویم
(محمد ذکایی، هومن)
پیشکش به زنان و کودکانی
که طی دوازده روز هر گوشۀ این خاک،
دل خود را چون بذری پاشاندند.
از لنز دوربین مجید خواهی، لحظه‌ای ثبت شده که صدایش از قاب بیرون می‌زند-نه چون فریاد می‌کشد، بلکه چون ایستاده در سکوتِ سنگین پس از فاجعه. او دوربین را نه بر صحنه‌ای «خبرساز»، که بر زخمی نشسته بر شانۀ عاطفۀ جمعی گرفته است. نگاهی بی‌واسطه، انسانی و صادق به پس‌لرزه‌های جنگ دوازده‌روزه‌ای که خانه‌ها را سوزاند و دل‌ها را از هم درید.
در تصویر، زنی ایستاده با شالی که حالا نقش خون بر آن پاشیده. لکه‌ها بی‌قاعده‌اند، نه حاصل زخمی تمیز، بلکه حاصل شتک ناگهانی خون دیگری که ریزپرنده‌ای در میانۀ خانه‌ای امن آن را بر تمام سطح خانه پاشاند. خون، پارچه را خیس نکرده-آن را اعلامیه کرده. اعلامیه‌ای از اندوهی بی‌قید. نگاه زن، آن‌چنان در قاب محو نیست که از تو بگریزد، می‌ماند. زل می‌زند. نه با خشم، نه با درماندگی؛ با نوعی حیرانی آرام که فقط پس از شنیدن صدای فروپاشیدن درها از دوردست ممکن است به چشم بنشیند.
در کنارش، دخترک کوچکی ایستاده-اخم‌آلود، اما نه کودکانه. نه قهر، که تشویش است، فهمی زودرس از بی‌پناهی. عروسک پرنده‌مانندش را سفت چسبیده، تنها دارایی نجات‌یافته از میان آوارها. ایستاده بر نقطه‌ای از زمین که هنوز نامش «خانه» است، هرچند دیگر سقفی ندارد.
زن نه فریاد می‌زند، نه اشک می‌ریزد؛ صدایش درونِ خودش پیچیده، در طنین برخورد چیزی که روزگاری پنجره بود، حالا خاکستر است. شاید به آنچه از دست رفته فکر نمی‌کند-شاید فقط به آنچه هنوز مانده می‌اندیشد؛ این کودک، این تپش لرزان، این آخرین نقطۀ ایستادن پیش از افتادن. دلش به جست‌وجوی واژه‌ای‌ست که نه برای بازگویی، که برای تاب آوردن باشد. اما زبان، در چنین لحظه‌هایی، بیشتر شبیه سنگ می‌شود تا پل.
و دخترک، همچنان در سکوتِ اخم‌آلودش، ایستاده. نه چون می‌فهمد چه گذشته، بلکه چون حس کرده همه‌چیز دیگر همان نیست. عروسک در آغوشش حالا وزنی دارد شبیه به حافظه-حافظه‌ای سفید، با منقاری نارنجی، که شاید روزی پرواز می‌کرده. او به پشت سر نگاه نمی‌کند؛ روبه‌رو را هم نمی‌بیند. ایستاده در میانۀ چیزی که هنوز نام نگرفته، اما سنگینی‌اش بر شانۀ سال‌های نیامده خواهد ماند.
کسی از بیرون قاب، سطلی آب نمی‌آورد، شعاری نمی‌دهد، اما باد آرامی بر لبۀ شال می‌وزد؛ و آن شال، برای لحظه‌ای، به جای اعلامیۀ خون، شبیه پرچمی می‌لرزد، از جنسی که فقط نجات می‌تواند بر آن نقش بندد.»

 

Facebook Twitter Linkedin Whatsapp Pinterest Email

دیدگاه شما

دیدگاه شما پس از بررسی منتشر خواهد شد. نظراتی که حاوی توهین یا الفاظ نامناسب باشند، حذف می‌شوند.

تیتر خبرهای این صفحه

  • درگذشت کاتیا فولمر، ایران‌شناس
  • صابر ابر روی صحنه
  • محکومیت جنگ در ادبیات و سینما
  • این کار تاخیر بر ندارد
  • شالی که شبیه پرچمی می‌لرزد
  • حمایت از استیضاح ترامپ برای حمله به ایران
لوگو
  • درباره ما
  • تماس با ما
  • همکاری با ما
  • تعرفه آگهی
  • نمایندگی‌ها
  • شناسنامه
  • مرامنامه
  • آرشیو
  • RSS

1401© :: کلیه حقوق قانونی این سایت متعلق به روزنامه ستاره صبح بوده و استفاده از مطالب آن با ذکر منبع بلا مانع است.