ستاره صبح- امروز هوش و انضباط هنرمند در گردآوری و بایگانی دادهها را میتوان با آن کوشش سنتی قیاس کرد. هنرمند به جای ساختن روایت میکند و گاه آنچه پیش روی ما قرار میدهد اسناد و دادههایی است که مداخله را شکل میدهند. مجسمهزدایی از همین دست پروژههایی است که بیش از آنکه به بودن بپردازد ما را با غیاب و هالهای از شی روبهرو میکند. مجسمههایی از سطح شهر دزدیده میشوند اما خود این دزدی را میشود هم میشود یک مداخلهگری قلمداد کرد، شبیه به آنچه در اوایل انقلاب 57 منع ساختن مجسمه بود.
گروهی مرئی میکنند و گروهی دیگر نامرئی. این همان وضعیتی است که ما از آن تعبیر به حضور سیاست در زیباییشناسی میکنیم، یعنی افرادی خارج از هنر مشغول به ساخت تصویر هستند، تصویرهایی مورد پسند خود، قدرت این امکان را در اختیار این افراد قرار میدهد که ساخت تصویری از هر جنس را به وجود آوردند.
شاید کمی ترسناک به نظر برسد اما این واقعیت جهان امروز است، همانطور که هنرمندان برای خود اختیار و امکان مداخله و حضور در دایره سیاست را میدهند، بالعکس این مسئله نیز در حال رخ دادن است. بنابراین بیراه نیست که قدم زدن، ثبت و روایت یک هنرمند از چنین وضعیتی را هنر بدانیم. فراموش نکنیم که نظام سنتی هنر و تولید پابرجاست اما پرسش اینجاست که آیا میتوان به شکل و رفتار گذشته با وضعیت اکنون روبهرو شد؟ هنرمند چطور میتواند زیباییشناسی را وارد حوزه سیاست کند، وقتی که پیش از این سیاست به شکل کلانی وارد این حوزه شده است؟ ما چقدر باید مجسمه بسازیم و وارد شهر کنیم؟ آیا آنچه ربوده شده جایگزین میشود؟ و اصولا چنین امکانی به هنرمندان داده خواهد شد؟
اهمیت روایت و ثبت و بایگانی آنچه فراداده محسوب میشود اینجا به خوبی نمایان است. تصویر نقشه شهر با علامتهای شمارهگذاری شده از آثاری که دیگر نیست، مانند تصویر هوایی از شهر به ما دیدی را میدهد که به شکل طبیعی متعلق به ما نیست، ما به شکل طبیعی امکان پرواز و دید از بالا را نداریم اما امروز از راههای مختلف این امکان میسر شده و حتا به بخش جداییناپذیر ذهن و زندگی ما بدل شده است. آیدین باقری اینجا با احضار نقشه تهران، تصویری از پراکندگی و وسعت یک ماجرا را پیش روی ما میگذارد که ما به شکل معمول نمیتوانیم در یک لحظه از شهر و اتفاق روی داده داشته باشیم، همانطور که گفتوگوها، آرشیو سندها و ویدئوها چنین امکانی را برای مخاطب میسازند.
ما در پروژه مجسمهزدایی به جای زیبایی با واقعیت روبهرو میشویم، اتفاقی که باید در این دست پروژهها در انتظار آن نشست. اگر هنرمند به شکل سنتی با مرئی کردن یک تصویر یا کلمات شگفتزده میکرد، اینجا ما از روبهرو شدن با یک واقعیت هولناک و مرئی شدن اطلاعاتی شگفتزده میشویم که بخشی از زندگی و روزمره ما است. هنرمند به عنوان یک شهروند منضبط پرسشگری میکند و برای خود حق مداخلهگری قائل است.
مجسمهزدایی بدل یک چیز غیب شده نیست، بلکه گسترش روایت و بازی در یک زمین خالی شده از آدمها است. انگاری که هنرمند بلندگویی را دست گرفته و آدمها را به مکانهایی دعوت میکند که امکان فراموشی داستانهای واقعی آنجا وجود دارد و مخاطب میتواند از طریق همین فراخوان آن داستانها را تکثیر کرده و روایتهای متعدد بسازد.
به همین دلیل میتوان گفت که این کار بدون مخاطب بخش بزرگی از کارکرد خود را از دست میدهد. به بیان دیگر نمیتوان «مجسمهزدایی» را از نگاه ساخت بررسی کرد یا مانند یک ابژه خرید و در کنجی نگه داشت. سند و قابلیت تکثیر در ساختار این کار به نوعی عمل میکند که به محض روبهرو شدن با آن، تنها راه چاره پیوستن به مسئله است و حتا خود هنرمند هم در این فرایند دیگر نمیتواند نقش پررنگتری از یک مخاطب و یک شهروند داشته باشد و خود هنرمند، نخستین مخاطب اثر است.