کد خبر : 622913 تاریخ : ۱۴۰۳/۳/۱۰ - 00:11
پونه ندایی - سردبیر مجله شوکران من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

دنیا در تب می‌سوزد، اما من می‌خواهم از خودمان بگویم. ما که اهالی فرهنگ و هنر بوده‌ایم و هنوز خودمان را در این حوزه به پیش می‌کشیم، به خاطر روند نازل سازی فرهنگ و هنر در طی دو دهه گذشته، با چالش ماندن و چگونگی پیش راندن حرفه‌مان روبه‌رو هستیم.
یادم هست طی بیست سال گذشته هر بار می‌خواستم به سفر فرهنگی یا گردشگری در خارج از کشور بروم، باید از چهارراه استانبول دلار می‌خریدم. تمرکز صرافی‌ها در همان منطقه بود. از طرفی کافه نادری در چهارراه استانبول پاتوق ما برای دیدار دوستان هنرمند و اهل فرهنگ بود. بنابراین وقتی برای خرید دلار مورد نیاز سفرم به صرافی می‌رفتم، با احتیاط و ترس و لرز وارد یک صرافی می‌شدم و خدا خدا می‌کردم کسی از همکاران مرا در صرافی نبیند و با خود فکر نکند که سردبیر مجله ادبی شوکران در کار خرید و فروش ارز وارد شده است. این را برای خودم و وجهه فرهنگی‌ام ننگ می‌دانستم. طی سال‌ها با همین طرز فکر قلم به تخم چشمم زدم، یا خیاطی کردم یا دست سازه‌های هنری‌ام را فروختم تا نحوه درآمدم را خودم در درجه اول قبول داشته باشم.
دی ماه دو سال گذشته یک وام کارآفرینی گرفتم. لحظه‌ای که مبلغ وام به حسابم آمد، دور میدان فردوسی بودم. قیمت دلار را پرسیدم 38 هزار تومان بود. لحظه‌ای فکر کردم اگر پروژه را به تأخیر بیندازم و الان همه مبلغ وام را دلار بخرم و بعد از عید بفروشم، می‌توانم با رقم بیشتری به کارآفرینی بپردازم. تا صرافی رفتم. دوباره قیمت گرفتم اما نتوانستم این کار را انجام بدهم. بیرون صرافی کارگری دردمند را با گونی ضایعات سنگین بر دوش دیدم. خجالت کشیدم. بیرون آمدم و با افتخار به سمت محل کارم رفتم.
در ذهن این حرکت قهرمانانه را مرور می‌کردم. حتی در سرم صدای مارش پیروزی می‌شنیدم! در نبرد با خودم پیروز شده بودم! به طمع خودم «نه» گفته بودم. فکر می‌کردم کار درست همین است. حتی به دوستان نزدیکم اعتراف کردم که نزدیک بود دلار بخرم، اما عاقبت به خیر شدم. از حرص و نگرانی برای آینده، گذشته بودم. یکی از دوستان مثل بقیه مردم به من گفت: اشتباه کردی. سال دیگر باید دوام بیاوری. کسی به این حرکت قهرمانانه تو آفرین نمی‌گوید. سال دیگر باید مبلغ وام را هر ماه پس بدهی و بانک به حرف تو گوش نمی‌کند و برای اقتصاد ایران اهمیتی ندارد که تو چنین وسواسی به خرج داده‌ای چون هستند کسانی که رقم‌های درشتی از ریال را می‌دهند و دلار می‌خرند.
من گوش نکردم. توان راضی کردن خودم را برای دلار خریدن نداشتم. فقط با خودم گفتم امیدوارم از این تصمیم پشیمان نشوم و با همین حس سربلندی به زندگی ادامه دهم.
سال بعد یعنی پارسال موفق به کارآفرینی با آن وام شدم، اما عایدی آن هرگز جواب قسطهای مرا نداد. به ناچار مجبور شدم به شغلی پاره وقت در جای دیگر مشغول شوم تا بدون دغدغه قسطهایم را بپردازم. گاهی آنقدر خسته می‌شوم که پروژه کارآفرینی را معلق می‌کنم تا اول مبلغ قسطها را بپردازم.
درست است که «من ملک بودم و فردوس برین جایم بود»، اما الان پونه ندایی زاده ایران تحت تحریم و تصمیم گیری‌های نابهنجار اقتصادی‌ام و ناچارم بگویم از این پس مجبورم به خرید دلار و سکه فکر کنم. من هم باید از جلد خودم بیرون بیایم و از اصولم کمی کوتاه بیایم. خدا از سر تقصیر همه ما بگذرد. از شما چه پنهان آرزومندم با وجود چنین اعترافی معجزه‌ای شیرین رخ دهد. اقتصادمان درست شود و من و همفکرانم باز هم با فراق بال و وجدانی آسوده به تولید فرهنگ و خلاقیت بپردازیم.