کد خبر : 517464 تاریخ : ۱۴۰۲/۵/۷ - 12:49
مدیرمسئول روزنامه اعتماد به یکسال محرومیت از هر نوع فعالیت مطبوعاتی محکوم شد بهروز بهزادی نوشت: انتظار داشتم کسی یا کسانی بیایند سپاسگزار من باشند که ۵۶ سال از زندگی‌ام را صرف خدمت به وطن در هیات روزنامه‌نگار کرده‌ام و چه کسی هست که نداند این کار من فقط عشق است و عشق است و عشق و مابه‌ازایی ندارد تا آنجا که بعد از این همه سال در خانه‌ای اجاره‌ای می‌نشینم و با سیلی صورت سرخ می‌کنم. اینک من مانده‌ام و به قول رییس دادگاه که «سابقه‌دار» شده‌ام.

بهروز بهزادی، مدیرمسئول روزنامه اعتماد، در یادداشتی در این روزنامه نوشت: همان‌طور که در خبر آمده است بر اساس رای هیات منصفه مرا مجرم شناخته و مستحق تخفیف مجازات ندانسته است. در دادگاه به ۶ ماه حبس تعزیری محکوم می‌شوم و بر اساس یک تبصره بندی از قانون مطبوعات دادگاه مجازات حبس را به محرومیت از مسوولیت مطبوعاتی به مدت یک سال تبدیل می‌کند.

گفتنی است با خواندن این رای ناگهان متوجه تقارن جالبی شدم. ۵۶ سال پیش، یعنی مردادماه سال ۱۳۴۷ من که دانشجوی رشته روزنامه‌نگاری دانشگاه تهران بودم به روزنامه اطلاعات رفتم و همیشه گفته‌ام نخستین حضورم  در تحریریه روزنامه اطلاعات یکی از بهترین و شیرین‌ترین دوران‌های زندگی‌ام بوده است و تقارن اینجا است که در همین مرداد، البته امسال یعنی ۱۴۰۲ دادگاهی در تهران حکمی می‌دهد که از شغل روزنامه‌نگاری که به شدت به آن وابسته‌ام، جدا شوم.

 

به قول خواجه شیراز حافظ بزرگ:

عشق دردانه‌ست و من غواص و دریا میکده

سر فرو بردم در آنجا تا کجا سر بر کنم

 

انتظار داشتم کسی یا کسانی بیایند سپاسگزار من باشند که ۵۶ سال از زندگی‌ام را صرف خدمت به وطن در هیات روزنامه‌نگار کرده‌ام و چه کسی هست که نداند این کار من فقط عشق است و عشق است و عشق و مابه‌ازایی ندارد تا آنجا که بعد از این همه سال در خانه‌ای اجاره‌ای می‌نشینم و با سیلی صورت سرخ می‌کنم. اینک من مانده‌ام و به قول رییس دادگاه که «سابقه‌دار» شده‌ام. در حالی که تصور می‌کردم، سابقه‌دار باید کسی باشد که از دیوار مردم بالا برود. رشوه بگیرد، جنحه و جنایت کند. نه کسی مثل من. البته باز هم به قول حافظ

مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم

هواداران کویش را چو جان خویش دارم

 

این شعر مرا به یاد بسیاری از مردان و زنان بزرگی می‌اندازد که در این سال‌های صاحبقران‌شدنم در کنارشان بودم و می‌توانند گواهی دهند که من فقط یک روزنامه‌نگار بوده‌ام «نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش» حالا اگر کسانی بیایند در لابه‌لای صفحات روزنامه که کلمات در آن بسیار است کلماتی برای شکایت آماده کنند و ضرب‌المثل یافتن سوزن در انبار کاه را به فعلیت برسانند چه می‌توان گفت؟ شاید بزرگان عزیزی که مرا به خوبی می‌شناسند و روزنامه‌نگاری چون من را می‌شناسند، بتوانند بر بی‌گناهی من گواهی دهند که البته خودم چون منصور حلاج، انتظار حتی یک شاخ گل که به سویم پرتاب کنند، نداشتم، چه رسد به اینکه از یار دیرینم «روزنامه» جدایم کنند. باز به قول خواجه شیراز:

گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند

جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد

 

و اکنون من مانده‌ام با لقب «سابقه‌دار» که به قول وکیل محترم روزنامه آقای دکتر جلیلیان که می‌خواهد آرامش به من بدهد: سابقه من محکومیت غیرقطعی روزنامه‌نگاری است و نتیجه قطعی در دیوان عالی معلوم می شود. البته باز هم در این زمینه خواهم نوشت. و جمله پایانی و بسیار معتبر این نوشته که همه ما باید بدانیم: «فاعتبروا یا اولی الابصار»