کد خبر : 517428 تاریخ : ۱۴۰۲/۵/۵ - 11:34
خنده‌ی ترس، خنده‌ی جنون /دلارام رهنمون

در مجموعه داستانِ کوتاهِ خنده در پارلمان نوشته‌ی مصطفی فلاحیان به صورت غیرمستقیم و ادراکی پژواکِ خنده از درونی‌ترین لایه‌های اکثر داستانها شنیده میشود. خنده‌ای نه از سر شوق بلکه از سر ترس و جنون. داستانهای این کتاب برخی به شیوه‌ی شگرف و برخی به روش رئالیستی نگارش یافته‌اند و همگی داستانها حاوی درونمایه‌هایی از چرایی‌هایی‌هایی تلخ است. تلخی‌ای که ناشی از ناامیدی و آشفتگی انسان است، انسانی که در نهایت ِجبرِ به زیستن، محکوم به انسان بودن است. اگر چه نویسنده با طنزی کمرنگ در روایت، لحن و زبان سعی در قابل تحمل کردن حقیقت زندگی نموده است. در داستان نخست اسدِ شکارچی در گودال مرگ  در حال گفتگو با تفنگ خویش است، این تلخی عصیان بر علیه مرگ که در میان توهماتش به اضطراب آمیخته، با لحنی سرخوش و جنون‌آمیز نشان از تلاش بی‌نتیجه کاراکتر در برابر مرگ است. داستان دوم دارای درجاتی از درونمایه‌های گسست از سنتها و قوانین بشری با زبانی گروتسک است. راوی‌ای که با خشم و جنون در حال محکوم کردن بشریت است. شاید داستانِ مرد سرخوش نماینده‌ی اصلی کتاب با درونمایه‌ی گیجی و سرخوشی ناشی از ناامیدی است. راوی این داستان چنان زندگی رویایی از خویش روایت میکند که ناخواسته خواننده را به خنده‌ای مضحک برای زندگی‌ای که هرگز وجود ندارد_ شاید در خواب و رویا_ می‌کشاند و این نشان از قدرت داستان دارد که در لایه‌های زیرین جهان‌بینی‌اش نهفته است. همان جهان‌بینی که پس از خوانش کتاب مخاطب را به این فکر وا می‌دارد که چرا  لبخند به لب دارد در حالی که دردهایش دهان باز کرده‌اند. داستان چهارم با عنوان خنده در پارلمان در نام نیز با خنده همراه است و در طول روایت داستان خنده‌هایی به گوش می‌رسد که درد ناشی از شرحه‌شرحه شدن روح و روان انسان امروزی را در طی دوره‌های زندگی اجتماعی‌اش به واسطه‌ی سیاستهای حاکم دو چندان میکند. داستان پنجم نیز خنده‌هایی دارد که به قهقهه می‌رسد و شرح ماجرای انسان درمانده‌ایست که برای فرار از درماندگی‌اش پناه به کافه‌ای می‌برد که سراسر نمایش ابتذال زیستن‌اش است. داستان ششم و داستان هشتم روایتهایی از گیجی و سرگشتگی‌اند با اضطراب جمع‌نشینی، ناشی از انزوای راوی که نماینده‌ی انسان امروز و فرداست. داستان هفتم درونمایه‌ی قویتری دارد در بیان تلاش در دایره‌ی تسلسل و سیزیف‌وار زیستن بشریت انگار این استیصال هرگز پایانی ندارد و هر راه‌حلی که پیش‌رو می‌آید چالش‌ها دست از تکرار بر نمی‌دارند. انگار انسان زنده است صرفاً بخاطر استفاده از جسدش. داستان نهم و سیزدهم روایتهایی هستند از جنبه‌ی دیگر انسان برای بودن از نوع دیگرِ بودنها حتی به بهای فرو پاشیدن چهارچوبها و یا درهم شکستن زیباییها برای خلق جهان دیگر از ماهیتهای نهفته‌ی بشری. در داستان دهم، یازدهم و چهاردهم  با روایتهایی از درونمایه‌ی بیهودگی و تلاشهای سرخورده روبرو هستیم، از آن دسته تلاشهایی که اگر در پایان ماجرا به نتیجه‌ای هم دست پیدا کند حاصلش تلخ‌تر از آن است که بشود به شیرینی پیروزی‌اش بالید. اما در داستان سیزدهم اگر چه فضا به شیوه‌ی روایت سایر داستانها پیش میرود ولی در نهایت امر نتیجه یکباره به سطح بالاتری از امید و شیرینی میرسد، البته این پایان در لایه‌ی نخست درونمایه‌اش چنین به نظر میرسد چرا که اگر عمیق‌تر ماجرا را بررسی کنیم در می‌یابیم که راوی در نهایت حتی برای مردن خویش هم هیچ اختیاری ندارد.