کد خبر : 285532 تاریخ : ۱۴۰۰/۶/۱۷ - 00:47
نقد فیلم «مرداب» ساخته «تام مک‌کارتی»/ دست‌وپا زدن در آب مرده

آریو راقب کیانی-منتقد سینما و تئاتر

 

ستاره صبح آنلاین- فیلم «مرداب» یا "Stillwater"  تازه‌ترین ساخته «تام مک‌کارتی» هم مؤلفه‌های عاطفی و احساسی دارد و هم اکشن و جنایی است. مرداب داستان شخصیتی به نام بیل (با بازی مت دیمون) را روایت می‌کند که کارمند یک دکل نفتی بوده و ناگهان متوجه می‌شود که دخترش در کشور فرانسه به جرم قتل در زندان است. وی به فرانسه رفته و بعدازآنکه دخترش می‌گوید مرتکب این قتل نشده، باوجود آشنا نبودن با زبان فرانسوی، نظام حقوقی متفاوت فرانسه نسبت به آمریکا و فرهنگ متفاوت دو کشور، تلاش می‌کند تا بی‌گناهی دخترش را ثابت کند. متن پیش رو نگاهی منتقدانه به فیلم «مرداب» به قلم آریو راقب‌کیانی، منتقد سینما و تئاتر است.

 

«تام مک کارتی» هرچقدر در فیلم «اسپات لایت» جسارت به خرج داد و فراتر از انتظار ظاهر شد، در آخرین فیلم خود یعنی «مرداب» خنثی و کج دار و مریز عمل کرده است. به عبارتی مک کارتی در مقام کارگردان هر دو اثر، دو رفتار کاملاً متفاوت از خود نشان داده است. به‌طوری‌که در فیلم اسپات لایت تعارفات عرف را کنار گذاشت و زبان نقد بی‌پروا و افشاگر خود را از زبان روزنامه‌نگاران متوجه کلیسای کاتولیک به دلیل رسوایی عظیم کودک‌آزاری و پرده‌پوشی در داخل آن کرد، ولیکن به نظر می‌رسد در فیلم مرداب به‌طور کل نمی‌داند که چه چیز بگوید و اصلاً آن چیز را چگونه بگوید! دست‌آخر آن چیزی که عایدی تماشاگر می‌شود، چیزی است که نه می‌شود اسمش را گیر کردن در آب راکد گذاشت و نه شنا کردن بر پهنای مدیترانه!

فیلم مرداب از همان ابتدا و لحظات آغازین خود نشان می‌دهد که در باتلاقی از ایده‌ها و حرف‌های ناگفته خود در حال دست‌وپا زدن است. این فیلم بااینکه برچسب ژانر جنایی-حقوقی را بر خود زده است، ولی در وادی مناسبات بینافرهنگی و اجتماعی شدن ملیت‌های مختلف در کنار هم سر می‌کند تا شاید بتواند زندگی اروپایی را با زیست آمریکایی مقایسه و یا حتی همگرا کند. فیلم مرداب با شخصیت‌پردازی عمق داده شده و نه عمیق بیل بیکر (با بازی مت دیمون) شناسه شهروندی خداپرست وار را به او الصاق کرده است که صرفاً هرازگاهی در زمان خوردن غذا در پشت میز خودنمایی می‌کند. پرسش این است که آیا این صفت شکرگزاری در هنگام غذا خوردن قرار است برای او وجهی چون وجدان گرایی به ارمغان آورد؟ اگر پاسخ مثبت است که او در طی فیلم مدام برخلاف این اصول گام برمی‌دارد و اگر پاسخ منفی باشد، چرا اصلاً به تصویر کشیده می‌شود و در کل چه کارکردی برای فیلم دارد؟ نه‌تنها این مورد که موارد بسیار زیادی در طول تماشای فیلم مشاهده می‌شود که با خط‌وربط قصه به‌ظاهر اصلی فیلم که همان محکومیت چند سال زندان برای آلیسون (ابیگل برسلین) به جرم قتل هم‌اتاقی‌اش است، ناسازگار و نامتجانس است و همین موضوع باعث می‌شود که تمپو فیلم در این ساختار مرداب گونه، ریتم بسیار کند و ملال‌آور به خود بگیرد و 140 دقیقه از زمان مخاطب را در گذران شات‌ها و کات‌های بی‌هدف و تدوین مبتدیانه تلف کند.

این فیلم به‌قدری در سناریو و موقعیت پردازی دچار ضعف‌های عمده است که نمی‌داند در فراز و نشیب صخره‌های مشرف به دریای مدیترانه در کشور فرانسه از چه چیزی برای مخاطب قصه بگوید و حتی به چه نحو داستانک‌های کوتاه خود را به سرانجام برساند! ازجمله رابطه ویرجینی (کامیل کوتین) که یک بازیگر تئاتر است را با کارگردان نمایش به حال خود رها می‌کند، شکل‌گیری رابطه صمیمانه مایا دختر ویرجینی با بیل که رابطه پدر-دختری به خود گرفته است را مبهم شروع و گنگ به اتمام می‌رساند و حتی رابطه بیل با دختر خودش یعنی آلیسون را به‌صورت شلخته و غیر منسجم تعریف می‌کند؛ بنابراین برخلاف اسم فیلم که تمثیل و نشانی از راکد بودن افراد بر گستره‌ای از آب را دارد، افراد می‌خواهند نسبی‌های مطلقی باشند که تغییر در رفتار و سکنات خود با دیگران را هم با دست پس بزنند و هم با پا پیش بکشند!

در ادامه پرسش این است که کارگر شرکت نفت بودن «بیل بیکر» که مدتی است بیکار شده، چه ماهیتی می‌خواهد به این شخصیت بدهد که بخواهد رأی ندادن او به ترامپ بدهد؟ مت دیمون با بازی‌ای که از خود در این فیلم سردرگم نشان داد، اثبات کرد که به درد بعضی نقش‌ها نمی‌خورد و یا به زبان دیگر اینکه فقط به درد بعضی از نقش‌های محدود می‌خورد! به نظر می‌رسد او هیچ‌گاه نمی‌تواند نقش یک پدر غمگین فداکار را ایفا کند و تنها تلاش می‌کند ادای غم را زیر کلاه بیس‌بالش بازی کند. ملاقات‌های او با دخترش در زندان نیز بسیار سرسری و غیر همدلانه می‌گذرد و عهده‌دار شدن او برای روند تحقیقات پرونده دخترش نیز بسیار ساختگی و غیرمنطقی پیش می‌رود. حتی کل‌کل‌های او با مایا بر سر فوتبال آمریکا و تیم المپیک مارسی بسیار آبکی است و قابلیت آن را ندارد که فضای یخ گونه بین این دو فرد را در ظاهر بشکند. بدین سبب دوربین مک کارتی چنین بازیگری که قرار است بار اصلی فیلم را به دوش بکشد و فیلم را از فضای مرداب گونه‌اش نجات دهد، از خود می‌راند.

این فیلم که اقتباس مختصر مفیدی از پرونده آماندا ناکس (دانشجوی آمریکایی که در سال ۲۰۰۷ متهم به کشتن هم‌اتاقی خود در ایتالیا شده بود) است، نه قواره جنایی به‌خصوص می‌گیرد و نه قبای رازآلودی و معمایی به تن می‌کند و نه پیام اجتماعی واضحی برای مخاطب خود عرضه می‌دارد. شاید رسالت فیلم این است که هر کس برای برائت، بهتر است اشتباه خود را به گردن دیگری بیندازد و خود را بی‌تقصیر جلوه کند. به‌زعم نویسنده لازم نبود فیلم‌ساز برای نشان دادن اینکه جهانیان چگونه به آمریکایی‌ها می‌نگرند، فیلم‌نامه‌ای با این مضمون را با این ایده و طرح اولیه تکان‌دهنده (کشته شدن لینا و نقش هم‌اتاقی او در قتلش) مخلوط کند! پرسش این است که آیا فیلم می‌خواهد به ما بگوید که شخصیت آمریکایی‌ها با نمایندگی کاراکتر «بیل بیکر» این‌گونه هستند که در عین تأکید مؤکد بر عبادت پیش از صرف غذا، به‌راحتی و بی‌دلیل به دختر خودشان نیز دروغ می‌گویند؟ فیلم مرداب آن‌قدر در مقابل همه رویدادها سست‌گونه برخورد می‌کند که چشم‌های تماشاگر را از نظاره بر تصاویرش کرخت می‌کند؛ از پیدا کردن چهره آکیم در شبکه اجتماعی تا لو دادن تعجب‌آمیز او توسط آلیسون و شناسایی او در ورزشگاه پر از تماشاگر فوتبال و انجام آزمایش دی ان ای بر روی موهای او توسط کارگاه استخدامی بیل و سرانجام آزاد کردن آکیم توسط ویرجینی از انباری زیرزمین آپارتمان برای نجات احتمالی مایا!

مک کارتی می‌خواهد در فیلم مؤخره‌اش آب از آب در این آب مرده تکان نخورد، ولیکن گاها فراموش می‌کند با فوت‌های مقطعی‌اش در این مرداب، تلاطم‌های بی‌ارتباط به سرشت فیلم پدید آورده است. تناقض در لحن فیلم آن‌قدر زیاد است که خط سیر آن را می‌توان بین آخرین دیالوگ ردوبدل شده بین آلیسون و بیل دریافت کرد؛ یکسان بودن همه‌چیز در اوکلاهاما از منظر آلیسون بعد از آزادی از زندان و یا متفاوت شدن همه‌چیز در  اوکلاهاما برای بیل پس از برگشت از فرانسه!