کد خبر : 235154 تاریخ : ۱۴۰۰/۵/۱۸ - 01:24
نگاهی به کارنامه‌ کاری «ویتولد گمبروویچ» نمایشنامه‌نویس لهستانی پارادوکس ناسیونالیسم در جهان شرارت

نویسنده: روث فرانکلین

مترجم: فرزام کریمی

ستاره صبح آنلاین-«ویتولد گمبروویچ»  نویسنده و نمایشنامه‌نویس لهستانی در تابستان 1939 تصمیم گرفت تا پس از موفقیت رمانش به آرژانتین عزیمت کند و در آنجا ماندگار شود. وی در کشورش به‌عنوان نویسنده‌ای شناخته‌شده بود که قصد تحریک اذهان عمومی را دارد، زیرا او در رمانش با تصویری که از جامعه‌ آن زمان ارائه داد، همگان را شوکه کرد. هرچند که نخستین رمانش که اکنون به‌عنوان شاهکار ادبی قرن بیستم از آن یاد می‌شود در زمان خویش از سوی منتقدان جاروجنجال‌های یک دیوانه نامیده شد!

یک هفته پس از اقامت وی در بوینس آیرس، آلمانی‌ها به لهستان حمله کردند. درنتیجه وی چاره‌ای جز اقامت در آرژانتین نداشت. تبعیدی که پیش از دو دهه به طول انجامید و پس از بازگشت هم کتاب‌هایش نخست توسط نازی‌ها و پس‌ازآن توسط استالینیست‌ها ممنوع شد. گمبروویچ 13 سال از عمرش را در انزوا سپری کرد، مدتی در بانک مشغول به کار شد و باوجودآنکه ریاست بانک به او اجازه داده بود تا در ساعات اداری هم بنویسد، اما این فرصت طلایی دوام چندانی برایش نداشت. ترجمه‌ رمان «فردیدورک» وی به زبان اسپانیایی هم سبب دیده شدن و توجه همگان به وی نشد و حتی سایر رمان‌هایش هم باوجود استقبال جامعه‌ مهاجر لهستانی از آن‌ها بخت خوشی را برایش رقم نزد و نتوانست شهرتی بین‌المللی برایش به همراه داشته باشد. در حقیقت زمانی که با گمبروویچ مواجه می‌شوید تنها با یک شخصیت مواجه نخواهید بود، بلکه با چندین شخصیت مواجه می‌شوید؛ گمبروویچ متفکر، گمبروویچ نابغه و گمبروویچ شرشناس فرهنگی که هرکدام از این خصایص نیاز به شناخت مجدد دارد.

این نویسنده لهستانی در طول دوران تبعید در خیال جهانی اروپایی به سر می‌برد، اما قرار گرفتن وی در موقعیت جدید و همین‌طور نگرش‌های متفاوت آرژانتینی‌ها نسبت به زادگاهش یعنی لهستان، رهاوردی جز یأس و ناامیدی برایش به همراه نداشت. هرچند که او دوستان آلمانی خوبی نظیر گونترگراس، پیتر ویس و ... داشت، اما دوستی‌های آنان محکوم‌به دوری بود و دوری همواره برایش امری آزاردهنده بود. از دیگر سو زمانی هم که وی به تبعیدش پایان داد، آن‌قدر بیمار بود که دیگر توانی برای ادامه دادن برایش وجود نداشت. او که مدت‌ها از بیماری‌های تنفسی رنج می‌برد، حال رنج بیماری قلبی هم به رنج‌هایش افزوده ‌شده بود.

هرچند که گمبروویچ به‌جای بازگشت به کشورش، فرانسه را برای اواخر عمرش برگزید و در سال‌های پایانی عمرش بسیار کم می‌نوشت، نمایشنامه‌هایی که از او به‌جا ماند سبب شد تا سال‌ها پس از مرگش او را به‌عنوان بدعت‌گذار تئاتر ابزورد بشناسند. نمایشنامه‌های وی چه در زمان زندگانی‌اش و چه بعد از مرگش در سرتاسر جهان به روی صحنه رفت و با استقبال زیادی از سوی مخاطبان مواجه شد. گمبروویچ در سال 1968 نامزد جایزه‌ نوبل شد و تنها با اختلاف یک رأی این جایزه را از دست داد و تابستان بعدش در 64 سالگی با زندگی وداع کرد. او در آخرین دفترچه‌ خاطراتش که اندکی قبل از مرگش نوشته بود، همچنان در حال مبارزه با ادبیات بومی لهستان بود. او در دفترچه‌ی خاطراتش نوشته بود: «من در تمام عمرم نه به خاطر آنکه نویسنده‌ای لهستانی هستم، بلکه به خاطر گمبروویچ بودن جنگیده‌ام.»

در آثار گمبروویچ حسی از پارادوکس، پوچی و نوعی رفتار ضد ملی‌گرایانه دیده می‌شود. علاوه بر این درام‌های گمبروویچ  بارها در سراسر جهان به‌وسیله کارگردانان برجسته‌ای چون اینگمار برگمان در لهستان به صحنه آمده ‌است.