کد خبر : 235122 تاریخ : ۱۴۰۰/۵/۱۶ - 09:41
باز هم شکر!

بهار اصلانی- طنزنویس

ستاره صبح آنلاین-یکی از سرگرمی‌های افسران اس اس در آشویتس این بود که عادت داشتند فیلتر سیگارشان را پرتاب کنند وسط علفزارهای اردوگاه و از آتشی که در علفزار شعله‌ور می‌شد، بفهمند فیلتر کدامشان جایی دورتر افتاده است. بعد همه به‌سلامتی او که پرتاب بهتری انجام داده، می‌نوشیدند.

از اردوگاه همسایه خبر آمد که دود علفزارها و کوره‌های آدم سوزی اردوگاه ما موجب تنگی نفس در اهالی اردوگاهشان شده است. فی‌الفور همه‌مان را به‌صف کردند و فرمانده اردوگاه‌ دستور داد لباس‌هایمان را در بیاوریم تا یک تکه پارچه از لباس‌ هرکداممان را برش بزنند جهت تهیه ماسک برای اردوگاه همسایه.

بعد از عملیات برش، مثل گله‌ای گر با لباس‌های تکه و پاره به خوابگاه بازگشتیم. یکی از زندانی‌ها که نافش از پارگی پیراهنش دیده می‌شد به من گفت: «خداروشکر پارگی تو زیر بغلته و مشخص نیست.» در همین حین پیرمردی پشمالو با پیراهنی دکلته، مرد میانسال شکم‌گنده‌ای با نیم‌تنه و پسربچه‌ای با خشتک پاره از کنارمان عبور کردند. زیر لب گفت: «بازهم شکر!»

هنوز جاگیر نشده بودیم که افسر اس اس با فریاد و فحاشی درِ خوابگاه را گشود. یکی از زندانیان که به ستوه آمده بود، فریاد زد: «پاره‌مون هم که کردین، دیگه چی از جونمون می‌خواین؟ نکنه همسایه بغلی زرشک‌پلو با رون هوس کرده، اومدین رون من رو ببُرین بدین بهش؟!»

افسر اس اس گفت: «تو یکی رو که بابت این زبون درازی الان می‌فرستم اتاق گاز، اما اومده بودم بهتون بگم خاک تو سرتون! از بس پارچه لباس‌هاتون بو می‌داده، ماسک‌ها همه اردوگاه همسایه رو مسموم کرده!» مردی که نافش بیرون بود نفس عمیقی کشید و گفت: «بازهم شکر! همچین شلوغ کاری کرد که فکر کردم چی شده حالا!»