کد خبر : 225039 تاریخ : ۱۴۰۰/۵/۹ - 01:52
قطار ناکجاآباد این تیزی سِنان شما نیز بگذرد

بهار اصلانی- طنزنویس

ستاره صبح آنلاین-در آشپزخانه آشویتس مشغول کار بودم که آشپز، همه‌مان را دور هم جمع کرد و با چهره‌ای مغموم گفت: «بهتره دنبال یه کار تازه باشین. یه کاری که گاز توش دخیل نباشه. از طرف فرماندهان اردوگاه بخشنامه رسیده که در راستای حفاظت از آرمان‌های اردوگاه، گاز مصرفی آشپزخونه از این به بعد کنترل و محدود می‌شه تا مصرف ما به مصرف اتاق‌های گاز لطمه وارد نکنه؛ یعنی ما خودمون نمی‌دونیم چقدر گاز و برای چه مصارفی نیاز داریم، اون‌ها اگه صلاح دونستن شیر گاز رو باز می‌کنن، دو تا فیس سهمیه به آشپزخونه می‌دن.» پرسیدیم: «حالا چی‌کار کنیم؟» گفت: «چه می‌دونم، گور بکَنین، لباس مُرده بسوزونین، شپش بکُشین، یه شغل آب و نون دار انتخاب کنین.»

یکی از فرماندهان اس اس درِ آشپزخانه را با لگد باز کرد و یک کارگر نحیف را با پس‌گردنی همراه خود به داخل آشپزخانه آورد.

فریاد زد: «این ریقو رو توی مستراح دستگیر کردم. به جثه لاجونش نگاه نکنید. سر و صداش کل مستراح رو برداشته بود. به‌عنوان مدرک با خودم آوردمش که به آشپز نالایق‌تون بفهمونید اگر نخود و لوبیای کمتری توی غذا بریزه، هم گاز کمتری موقع پختش مصرف میشه و هم از تولید بی‌رویه‌ی گاز توی اردوگاه پیشگیری میشه.»

همگی یک‌صدا گفتیم: «بله قربان.» و ته دلمان دعا می‌کردیم قصد ارائه مدرکی که همراهش آورده بود را جلوی ما نداشته باشد! ناگهان دوباره فریاد زد: «چقدر اینجا سرده! اون شومینه بی‌صاحاب چرا خاموشه؟!» آشپز گفت: «خودتون دستور دادید برای کنترل مصرف گاز اومدن قطعش کردن قربان.» فرمانده برافروخته شد. اسلحه‌اش را بیرون کشید و گفت: «بلبل زبون، انگار وقتش رسیده بفرستمت اون دنیا؟!» با وساطت حضار فرمانده رضایت داد تا آبی به صورتش بزند، بلکه خشمش فروکش کند. شیر آب را باز و دستانش را خیس کرد. فریاد زد: «این آب چرا فشارش کمه؟ چرا این‌قدر یخه؟!» آشپز دوباره گفت: «قربان دستور دادید پکیج هارو خاموش کردن.» فرمانده عصبی‌تر شد و با اسلحه‌اش آشپز را نشانه گرفت. آشپز گفت: «ایراد نداره، بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم تا سختی کمان شما نیز بگذرد.» فرمانده آرام شد و گفت: «عجب شعری خوندی، میشه قبل از اینکه بکشمت یه کیک برام بپزی این بیت رو روش بنویسی؟» صدای انفجار مهیبی از ساختمان فرماندهی برخاست و خبر آمد کپسول‌های گاز احتکار شده عامل انفجار بوده‌اند.

رنگ از رخسار فرمانده پرید و مدرک فرد نحیف ناخواسته به جمع ارائه شد. آشپز گفت: «به کیک فکر نکنم برسیم اگه می‌خواین روی حلواتون می‌نویسم.»