فرانتس کافکا، نویسنده بزرگ آلمانی به یکی از دوستان نزدیک خود سپرده بود تا بعد از مرگش تمام آثارش را بسوزاند که دوستش از وی اطاعت نکرد. در باب این ماجرا بعدها والتر بنیامین، فیلسوف و نویسنده آلمانی اظهار داشت که کافکا ابتدا این مسئولیت را به وی سپرده بود و او هم در پاسخ به کافکا گفته بود که علاقهای به پذیرش این مسئولیت ندارد. وی بهسان نام داستانش همواره خود یا دیگران را در معرض داوری، چراها و بایدونبایدهایی که در هالهای از ابهام قرار میگرفتند و مخاطب را با خویش درگیر میساختند قرار میداد، اگرچه وی تا زمانی که در قید حیات بود این اتفاقات را به چشم ندید. آغاز داستان «داوری» به ماجرای نخستین ملاقات فرانتس کافکا با معشوقهاش فلیسه در آگوست 1912 بازمیگردد. رابطهای که توانست بسیار کمکحال او و معشوقهاش باشد و به پیشرفت هر دو کمک شایان توجهی کند. دو روز پس از اولین نامهای که میان آنها رد و بدل شد، کافکا شروع به نوشتن داستان «داوری» کرد و بهواقع این داستان روایتی از رابطه کافکا با فلیسه بود. مردی که زمانی که خبر نامزدیاش را به پدرش اعلام میکند، از سوی پدری اقتدارگرا که بیکار بود محکومبه مرگ میشود! درنتیجه «گئورگ بندمان» (پسر) در این داستان از بالای پل مجاور نزدیک خانه، خود را به رودخانه میاندازد و خودکشی میکند. به این داستان از چندین منظر میتوان نگریست؛ از یکسو اقتدارگرایی پدر را میتوان بهنوعی انحراف تشبیه کرد که اگر بخواهیم انحراف پدر را مورد تجزیهوتحلیل قرار دهیم میتوان آن را در فرمان حکم قاطعانه مرگ رؤیت کرد. پدری که بیآنکه دچار عذاب وجدان شود، ارادهاش را به کار میبندد تا با توجه به انحراف ذهنی که دارد فرزندش را به لبه پرتگاه ببرد و از بالای پرتگاه به سمت پایین پرتاب کند! انحراف از منظر لغوی به هرگونه رفتار خارج از چارچوب و هنجارهای موجود در جامعه اطلاق میشود که بیشک صدور فرمان مرگ به جرم عاشقی نمود بارز انحراف پدر گئورگ در این داستان است. صدور حکمی غیرعقلانی در جامعهای عقلانی بیشک نشان بارز انحراف است. در حقیقت پدر گئورگ در این داستان تجلی پدر کافکاست! نشانههای دیگری هم در این داستان وجود دارد، آنگونه که کافکا میگوید: اسمها را نگاه كن! این داستان زمانی نوشتهشده است كه من هنوز نامهای به تو ننوشتهام، هرچند كه با تو روبرو شده بودم و دنیا باوجود تو برایم ارزش والایی پیداکرده بود. حالا به این نکات توجه كن. گئورگ (Georg) همان تعداد حروف فرانتس (Franz) را دارد، بندمان (Bendemann) از بنده (Bende) و مان (Mann) تشکیلشده که حروف بنده به تعداد حروف كافكاست و دو حرف صدادارشان در یك جای كلمه قرار دارد؛ فریدا (Frieda) همان تعداد حروف فلیسه را دارد و با همان حرف ف شروع میشود. فریده (Freide) و گلوك (Glϋck) به یكدیگر شباهت دارند، براندن فلد بهنوعی با بائر ارتباط دارد و با یك نوع حروف شروع میشوند. تشابهات دیگری هم بین داستان داوری و داستان زندگی واقعی کافکا وجود دارد كه لازم به گفتن همه آنها نیست. بعدها كشف كردم که اتفاقاً کل این داستان در یکشب از ساعت 11 شب تا 6 صبح نوشتهشده است. همچنین با توجه به نگاه فرویدی میتوان به موضوع عقده ادیپ (نفرت از والدین) هم در این داستان اشاره کرد که پسزمینه مشترک اکثر آثار کافکا به شمار میرود، کافکایی که خود را در مقابل خانوادهاش حقیر میدانست و در برابر تحقیر و سرکوبهای آنها هیچگونه مقاومتی از خویش بروز نمیداد و حتی در نامههایی که به پدرش مینویسد صراحتاً به این موضوع اشاره میکند، همین عامل هم زمینههای روان رنجوری را میان پدر و پسر فراهم کرده بود. از سویی دیگر به لحاظ ساختار ما با پادآرمانشهری مواجه هستیم که ساختار اکثر داستانهای کافکا را شکل میدهند.